آسو
امید واپسین سنگر زندهگی برای بقا است تا انسان در برابر چالشها، بنبستها و پیچدارها استقامت و پایداری از خود نشان دهد و نگذارد دشواریها و حوادث نامیمون روزگار، کمر او را خم کند. هرچند امید مساله ذهنی و روانی است، اما گراف آن نظر به جو سیاسی، نیازهای اجتماعی، محیط بیرونی و فضای زندهگی تغییر میکند. برای همین دولتهای توسعهگرا و محیطهای سالم، برنامههایی را برای شهروندان روی دست میگیرند تا امید به زندهگی، امید به تغییر و امید به روزهای خوب در میان جوانان و شهروندان بیشتر جاافتاده شده و بهمثابه ملکه ذهنی تهنشین شود. از آن بهعنوان یک سرمایه معنوی در راستایی شگوفایی و تفکر توسعهبخش استفاده اساسی میشود.
بعد از یک سال حاکمیت طالبان به رهبری ملاهای سیاسی که نوید رسیدن به یک جامعه آرمانی و ذهنی را برای مردم میدادند که در آن همهچیز گل و گلراز است، نهتنها همهچیز فروپاشیده، بلکه امید، این آخرین سنگر زندهگی و استقامت، در حال نابودی است و شهروندان افغانستان به این نتیجه رسیدهاند که «ای وطن جور نمیشه» و به اصطلاح دست خود را از تغییرات، اصلاحات، روزهای خوب و حق زندهگی شرافتمندانه بهعنوان یک شهروند فضلیتمند شستهاند. هرچند در میان مردم افغانستان نظر به بحرانهای درازدامنی که در این کشور وجود دارد، همیشه گراف ناامیدی بالا بوده است، اما در حاکمیت ملاها امید به پرتگاه نابودی رفته و این واپسین سنگر زندهگی بهگونه کامل در حال تخریب است.
در ۱۵ آگست ۲۰۲۱ تنها یک دولت مبتنی بر جمهوریت شریر سقوط نکرد، بلکه نابودی کامل امیدها، آرزوها و تلاشهای یک نسل بود که در یک چشم به هم زدن نابود شد و امروز از آن شور و اشتیاق خروشان برای رسیدن به یک زندهگی مرفه و توسعهیافته، انسانهایی به جا ماندهاند که در خفقان و استبداد ملاها به سر میبرند و حتا اختیار لباس پوشیدن، حرف زدن و گشتوگذار بدون استرس و تشویش را ندارند. این وضعیت، آسیبهای بیشماری دارد که از جمله تفکر تغییر و اصلاحات را از میان برمیدارد. همین که در میان مردم عادی شده و به همدیگر میگویند که «ای وطن جور نمیشه» خودش نبض جامعه را به نمایش میگذارد. این یک حرف ساده نیست، بلکه مبنای تفکر جمعی مردم در زیر حاکمیت طالبان به رهبری ملاها است که امید خود را از دست دادهاند.
جنگها و خشونتهای چهار دهه گذشته و انسداد و افتادن در چرخه باطل تاریخی که هر بار بعد از تلاش و تقلا به نقطه صفری میرسد، امید را از مردم گرفته است. برای همین است که هر کسی توان دارد، خود را از زیر حاکمیت طالبان و ملاها بیرون میکند. نسل جوان، تحصیلکردهها، ملاهای میانهرو و حتا شهروندان عادی با قبول هزاران نوع خطر جانی و مالی، تقلا میکنند که از قلمرو این رژیم نابهکار که جامعه را به بنبست رسانده است، بیرون شوند و این اوج ناامیدی است. تصویری کرخت از انسانیهایی که دیگر نمیتوانند دوام بیاورند و صحنهای سرد از زندهگی سختی که به نقطه آخر رسیده و امید بهعنوان تنها راه بقا، نابود شده است. کیها مسوول این وضعیتاند، جز آنهایی که بر اریکه قدرت از راه خشونت آشکار و توافق پنهان تکیه زدهاند؟
بهصورت کلی امید محصول گسترش عدالت اجتماعی و وجود انصاف بهعنوان دو پدیده مهم در زندهگی است. امروز اگر به تمام ابعاد حاکمیت ملاها نگریسته شود، هیچ رنگ و نشانی از عدالت در هیچ گوشهای از زندهگی انسان افغانستانی وجود ندارد و طالبان با ادعای عدالت عمری، عدالت و انصاف را تعطیل کردهاند. تصور کنید در جامعهای که از بزرگترین پستهای دولتی، مقامهای اجتماعی و حتا جایگاه استادی تا کوچکترین فرصتها و زمینهها را ملاها بهعنوان یک قشر اجتماعی تصرف کردهاند، در آن عدالت و انصاف وجود خواهد داشت؟ در جامعهای که تنها میل تفنگ اجازه حرف زدن دارد و زبانها بریده و قلمها شکسته میشود، رسیدن به عدالت و گسترش انصاف که بتواند امید خلق کند، ممکن است؟ البته که پاسخ این پرسشها یک «نه» جانانه است و طالبان به رهبری ملاها نیز به آن کوچکترین توجهی نیز نکرده، نمیکنند و نخواهند کرد.
کارخانههای اقتصادی فلج شده، دانشگاهها در حال خالی شدن است، سیل مهاجرت و فرار از وطن شدت گرفته، استادان، تحصیلکردهها و افراد متخصص در حال بیرون شدن هستند و افغانستان در یک آشفتهگی عمیق و بحران گسترده به سر میبرد. همه اینها نتیجه فقدان امید در زندهگی است. تجارتپیشه و متخصص و تحصیلکردهای که مجبور است بیرون شود، امیدش را برای رسیدن به یک زندهگی انسانی که شبیه همه انسانهای دیگر با عزت و آبرومندانه زندهگی کند، از دست داده است. وگرنه کی آماده است که زندهگی و وطنش را ترک کند؟ کی آماده است که زحمات سیساله خود و داروندارش را بگذارد و با یکدست لباس، تن به فرار بدهد و از وطن ـ این عمیقترین رابطه انسانی ـ ببرد و دور شود؟ ایوان تورگنیف، نویسنده و روشنفکر روسی، میگفت که انسان بدون وطن صفر است و در آن حقیقت و هنر و زندهگی وجود ندارد.
همزمان با حاکمیت طالبان به رهبری ملاهای سیاسی، خیلی چیزها فروپاشیده و نابود شده است؛ اما امید بهعنوان آخرین سنگر زندهگی نیز در حال نابودی است و نفسهای آخرش را میکشد. اکنون افغانستان جامعهای دارد که امید در آن مرده است و میشود آن را زیست بدون امید لقب داد. ذکر این نکته مهم است که جامعه بدون امید، ظرفیت و خلاقیت ندارد و نوآوری و نشاط از آن رخت میبنندد و کرختی و سردی بر آن چیره میشود.
عصر حاکمیت ملاها، روزگار زوال امید و نبود خلاقیت و نوآوری است و هرچه این روند ادامه یابد، به همان اندازه امید نابود میشود و روشنی به تاریکی میگراید. جامعه بدون امید، چیزی ندارد؛ نه هنر دارد، نه حقیقت و نه زندهگی. اکنون انسان افغانستانی در نبود امید، در غیبت حقیقت و در مرگ ناشی از فقدان هنر زندهگی میکند و این دشوارترین تصویر از زندهگی است.