خواجه بشیر احمد انصاری

چهار روز پیش طومار عمر داکتر ایمن ظواهری، رهبر آن‌چه به نام القاعده شهرت یافته است، در اثر یک هجوم پهپاد امریکایی در شیرپور کابل پیچیده شد.

در باب ظواهری که از پیش‌کسوتان آن‌چه به نام جنبش جهادی جهان عرب شهرت حاصل کرده، سخنان فراوانی گفته شده است و ما در این‌جا به بعد دیگری از فضای خانواده‌گی او پرداخته و میان دو نسل ـ یکی نسل ظواهری و دیگرش نسل پیشتر از او ـ مقایسه خواهیم کرد.

ایمن الظواهری از دو راه با ما پیوند داشته است؛ یکی خودش که در سال ۱۹۸۵م به پشاور آمده و از طریق شفاخانه هلال احمر کویتی به عرب‌هایی پیوست که به هدف مقابله با ارتش سرخ به افغانستان رفت‌و‌آمد داشتند و دیگری از راه جد مادری‌اش.

جد مادری ظواهری عبدالوهاب عزام نام داشت که از پرآوازه‌ترین نویسنده‌گان و سخنوران عرب در قرن بیست به شمار می‌رفت. عزام از نخستین دانشجویان مدرسه قضای شرعی بود که با اندیشمندانی چون عبدالرزاق سنهوری، عبدالوهاب خلاف و احمد امین از آن کانون فراغت حاصل نمودند و نقش مهمی در مسیر تجدید تفکر دینی در جهان عرب ایفا کردند.

عبدالوهاب عزام که به چندین زبان زنده دنیا سخن می‌گفت و می‌‌نوشت، عاشق دلداده زبان فارسی و تصوف خراسانی بود. او زمانی که در لندن به سر می‌برد، زبان فارسی را آموخت و رساله ماستری خویش را در مورد فریدالدین عطار و تصوف خراسانی نگاشت. عبدالوهاب عزام زمانی که به قاهره برگشت، به جمع استادان دانشکده ادبیات دانشگاه قاهره پیوست و رساله دکترای خویش را در مورد شاهنامه فردوسی نگاشت و سپس به‌حیث استاد و بعد از آن رییس قسم زبان‌های شرقی تعیین شد تا آن‌که به ریاست دانشکده ادبیات آن دانشگاه ارتقا کرد.

ترجمه بخش‌هایی از مثنوی، ترجمه فیه ما فیه، مجالس سلطان غوری، ترجمه قصاید حافظ و سعدی، ترجمه چهار مقاله نظامی، تصوف و فریدالدین عطار، ادبیات فارسی، ترجمه دیوان فارسی محمد اقبال، پیوند عرب‌ها و فارسی‌ها و ادبیات آن ها در جاهلیت و اسلام، تصوف در شعر اسلامی، ترجمه و تحقیق شاهنامه فردوسی، تحقیق کلیله و دمنه و چندین اثر گران‌سنگ دیگری را از خود به یادگار گذاشت. عبدالوهاب عزام را پیش‌کسوت مطالعات فرهنگ و زبان فارسی در مصر می‌نامند.

عزام در باب زبان فارسی می‌گفت: «حقیقت این است که زبان فارسی با این نوع شعر انسان‌گرایانه و فلسفی که روح آدمی را می‌نوازد، خودش را از سطح کشمکش‌های مذهبی و تعصب‌های فکری بالا دانسته، به باطن اشیا رخنه نموده، روح انسانی را در بالاترین صورت آن وصف کرده، حقایق الهی را در درخشان‌ترین جلوه‌های آن شاهد بوده و از این ناحیه برتری خویش را بر سایر زبان‌ها ثابت نموده است.» (ص ۵۹، الصلات بین العرب والفرس وآدابهما فی الجاهلیه والإسلام، بریتانیا، مؤسسه هنداوی، ۲۰۱۳م.)

ترجمه از دید عبدالوهاب عزام یکی از راه‌های نزدیکی میان ملت‌ها بوده که بر غنای فرهنگی کشور‌ها می‌افزاید. در قرن بیستم گروهی از دانشمندان وارسته مصری در جهت بردن قند پارسی به سرزمین مصر کمر بستند که معروف‌ترین آن‌ها احمد امین، امین ابراهیم شواربی، ابراهیم دسوقی، عبدالوهاب محمد علوب و در رأس همه عبدالوهاب عزام بود.

عزام به فردوسی عشق می‌ورزید، او را می‌ستود و شاعر اخلاق می‌نامید و از همین لحاظ رساله دکترای خویش را در باب شاهنامه نوشت. نگارش مقاله‌هایی تحت عنوان «الشاهنامه» و «مکانه الشاهنامه فی الأمم» که در مجله بلند‌آوازه و وزین «الرساله» به نشر رسید، کارهای دیگر او در این راستا بود.

با آن‌که پان ایرانیست‌های ما شاهنامه را مانیفست عرب‌ستیزی می‌دانند، اما این اندیشمند آزاده و منصف عرب رنج و دشواری فراوانی را چه در جهت نگارش حاشیه‌ها و مدخل‌های شاهنامه و چه به خاطر یافتن نسخه‌های خطی این شهکار تحمل کرده و به انگلستان، فرانسه و ترکیه سفر کرد.

عبدالوهاب عزام در جشن هزاره فردوسی، شاهنامه را با ایلیاد مقایسه کرده و آن را والاتر از ایلیاد دانست. عزام قصیده‌ای غرا بر فراز تربت فردوسی سرود که با این ابیات آغاز می‌شد:

أبا القاسم اسمع ثناء الوفود

تنظم فیک عقود الدرر

أبا القاسم اسمع نشید الخلود

یرتله فیک کل البشر

أبا القاسم اسمع لسان الزمان

بخلدک وهو الضنین، أقر

«ایا فردوسی! ستایش فرستاده‌گان سخنور را گوش کن که چگونه در مدح تو مروارید سخن چیده‌اند.

ای فردوسی! به ترانه جاودانه‌گی‌ات گوش فرا ده که تمامی بشریت آن را در مدح تو تلاوت می‌کند.

فردوسی! از دهان زمان بشنو که روزگار با وصف بخلی که داشته است، به جاودانه‌گی تو اقرار می‌کند.

این سخنور آگاه، جهان عرب را با ادبیات اقبال هم آشنا ساخت و دیوان فارسی او را به عربی ترجمه کرد. برتری دیگر او ترجمه شعر به شعر بود که ترجمه این شعر اقبال می‌تواند ترجمان این توانایی باشد. اقبال سروده است:

به برگ لاله رنگ‌آمیزی عشق

به جان ما بلا‌انگیزی عشق

اگر این خاکدان را واشکافی

درونش بنگری خون‌ریزی عشق

عزام آن را چنین برگردان کرده است:

رموز العشق فی ورق الشقایق

وغم العشق فی روح الخلائق

وان تصدع طباق الأرض تبصر

نصیب العشق من دم کل عاشق

زمانی که عبدالوهاب عزام چشم از جهان بست، ایمن ظواهری هنوز هشت‌ساله بود. کودکی که در آن عمر باید با جد خویش آشنا بوده، از کار‌های او تا حدی اطلاع داشته و از شرق اسلامی و خراسان و فرهنگ و مدنیت آن چیز‌هایی شنیده باشد. همان‌طوری که شرق، بیابان‌ها، کوه‌ها، مردمان و ساده‌گی روستاییان آن برای سیاحت‌گران غربی جاذبه داشته‌اند، بخش بزرگی از جوانان عرب آن دوران مسحور جاذبه‌های فرهنگی و تاریخی شرق اسلامی بودند و در فضای مقناطیسی همان نوستالژی به افغانستان می‌آمدند و بخش بزرگی از آن‌ها در مدت اندکی زبان فارسی را هم می‌آموختند. دردا و دریغا که بیشتر این جوانان در جریان جنگ‌های سال‌های ۹۰ میلادی دسته‌ای شدند بر تبر سنگینی که وظیفه داشت ریشه این فرهنگ را از بیشه این قلمرو بر‌کند.

آن جد دانشمند به فرهنگ و زبان و عرفان و دین این قلمرو تمدنی تعلق حاصل کرد و این نوه پارتیزان به جنگ و جنایت و آدم‌کشی و بازی‌های استخباراتی در این حوزه. آن یکی گرفتار عمق و لطافت و زیبایی این مدنیت بود و این دیگری ذوب در سطحی‌نگری، تعصب و خامی این جامعه. آن یکی برای وصل کردن آمده بود و این دیگری برای فصل کردن. آن یکی ریشه در عقلانیت و عرفان اسلامی داشت و این دیگری مهره‌ای در شطرنج بازی‌های استخباراتی و پارچه‌های تمثیلی آن. آن یکی میراث گران‌سنگی به یادگار گذاشت و این دیگری از سوی استخبارات منطقه فربه شد تا در پیش پای ارباب به افلاس رفته قصر سفید قربانی شود. آن یکی خودش و به اراده خویش در طول و عرض جهان اسلام در رفت‌و‌آمد بود و ملت‌ها را با‌هم پیوند می‌داد و این دیگری در جغرافیایی رهنمایی می‌شد که برایش ترسیم کرده بودند. آن یکی پیوسته از جهاد در میدان زنده‌گی سخن بر زبان می‌آورد، ولی جهاد او با جهاد این دیگری تفاوت‌های بزرگی داشت. جهاد آن جد بر‌بنیاد مفاهیمی چون اعتماد به خویشتن، عزت نفس، امید، پشت‌کار، تطهیر و تذکیه نفس، اجرای عدالت در جامعه، پراگندن خیر و صلاح و عشق و محبت و اخلاص در میان مردمان، آموزش‌دهی جاهلان، دلداری بیماران، دستگیری از دهقانان و کارگران بی‌نوا و نزدیک ساختن طبقات جامعه به هم بود. (به نقل از عبد‌الوهاب عزام، من الجهاد الأصغر إلى الجهاد الأکبر، مجله الرساله، شماره ۱۶۷٫ مؤرخ ۱۴/۹/۱۹۳۶م) اما جهاد این دیگری پیش‌قراول شدن نسل‌کشی‌ها، بت‌شکنی‌های کودکانه، زن‌ستیزی‌های احمقانه و آتش زدن هزاران بی‌گناه در برج‌های تجارت جهانی بود. آن یکی در جای پای مولانا و غزالی و سنایی و عطار قدم می‌گذارد و عشق و عرفان و انسانیت می‌پراگند و در این باب ده‌ها کتاب و صد‌ها مقاله می‌نویسد و این دیگری سرگردان در کوچه تاریخ اسلام چشمش به موجودات کوچکی (خوارج) می‌افتد، از آن‌ها رنگ می‌گیرد و چون ایشان در مرحله کودکی عقلی گیر می‌ماند، نوحه‌خوانی می‌کند، مشغول شکوه از «دیگر» می‌شود، تلقی تک‌بعدی از حوادث را پیشه می‌کند و شرایط و فرصت‌ها را با کبریت کینه «مقدس» آتش می‌زند.

این گسست دردناک میان دو نسل، ریشه در کدام بیشه داشته است؟ این پرسشی است که در یک فرصت دیگر به آن خواهیم پرداخت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *