شهاب
دیدگاه رسمی و رایج در میان اهل سنت و جماعت، استوار بر برخورد احترامآمیز و حتا تقدسمآبانه با یاران پیامبر گرامی اسلام است. مطابق این دیدگاه، همه صحابه پیامبر خدا از جایگاه متعالی برخوردارند و نقد منش و روش آنها شایسته فرد مسلمان نیست. طبعاً گزارشهایی در منابع تاریخی در خصوص عملکرد بعضی از صحابه وجود دارد که ممکن است از آنها تقدسزدایی کند و دیدگاه رسمی اهل سنت راجع به صحابه را به چالش بکشد. در این قبیل موارد، علمای اهل سنت پیروانشان را به سکوت و پرهیز از قضاوت فرا میخوانند و این نکته را یادآور میشوند که مسوولیت هر آنچه در صدر اسلام اتفاق افتاده، برعهده همان اشخاصی است که در آن دوره زندهگی میکردهاند و به ما که در زمین و زمانه دیگری نفس میکشیم، هیچ ربط و نسبتی ندارد: «تلک امه قد خلت، لها ما کسبت و لکم ما کسبتم.»
در تاریخ معاصر پس از آنکه افراد و جریانهایی کوشیدند اسلام را به ایدیولوژی تبدیل و نسبت آن را با سیاست بازتعریف کنند، عدهای از نظریهپردازان این جریان، خلاف نظر رایج و غالب در بین اهل سنت، نسبت به بعضی از شخصیتهای مشهور صحابه نقدهای گاهی گزنده و تند وارد کردند. دلیل این رویکرد روشن است. شخصی که میخواهد ایدیولوژیای را ترویج کند و برای مثلاً مسلمانان مرامنامهای سیاسی تدارک ببیند، نیازمند ایدهآلگرایی است. گاهی این ایدهآلگرایی به نتایج خواسته یا ناخواستهای منجر میشود که احتمال دارد لوازم بنیانبراندازی داشته باشد. ایدهآلگرایی جریان اسلام سیاسی در جهان اهل سنت آنچنان لگامگسیخته جلو رفته که نهتنها معاویه بن ابی سفیان، اولین خلیفه امپراتوری امویها، را آماج طعن و تشنیع قرار داده، بلکه خلفای راشدین را نیز طعمه نقد ساخته و خلیفه سوم مسلمانان، عثمان بن عفان، را نیز در جایگاه متهم قرار داده و به محاکمه کشانده است. ابوالاعلی مودودی و سید قطب، دو ایدهپرداز برجسته جریان اسلام سیاسی، بیشتر از هر شخص دیگری راجع به عملکرد صحابه در صدر اسلام، جسارتمندانه و بیپرده حرف زدهاند. عبرتآموز این است که منسوبان این جریان که آنچنان خود را مسلمانان خالص و ناب میشمردند که مسلمانی برخی از صحابه را نیز به چیزی نمیگرفتند، وقتی خود به میدان آمدند و در مواردی زمام امور را در دست گرفتند، کارنامهای پر از شکست و ناکامی و خلل از خود به جا گذاشتند. مرد ظریفی در یک مجلس خودمانی، خطاب به یکی از سران مجاهدین افغانستان گفته بود: «شما که روزگاری حضرت عثمان را مسلمان خوب نمیدانستید و شیوه حکمرانیاش را آماج نقد قرار میدادید، اکنون که محک تجربه به میان آمده و شما خود سکاندار قدرت شدهاید، نمیتوانید حتا حکومت یزیدی بنیاد بگذارید.»
تجربه ثابت کرده که جنبشهای اسلامی تا زمانی که پیروز نشدهاند، شعارهای فریبنده سر میدهند و در اوج قرار دارند و میتوانند نظر مردم را به سوی خود بکشانند و از آنها دلربایی کنند. نظامهای سیاسی حاکم در کشورهای اسلامی، در مجموع نظامهای فاسد و بیکفایتاند و مردم از آنها متنفرند و سقوط آنها را خبر خوش تلقی میکنند. بنابراین، عجیب نیست اگر مردم سرخورده از وضع موجود، با گروههایی همصدا و همدست شوند که در براندازی این نظامها جد و جهد میکنند. تلخی داستان از آنجا شروع میشود که تودههایی که با گروههای برانداز ـ ممکن است خاستگاه دینی داشته باشند ـ یکجا شدهاند و خالصانه برای نفی رژیم گذشته کار و پیکار کردهاند، پس از سقوط رژیم قبلی ناگهان با واقعیتی دردناک روبهرو میشوند: نظام رویکارآمده بهمراتب بدتر و سرکوبگرتر و بیکفایتتر از نظام پیشین است. آنچه این واقعیت را غیر قابل تحمل میکند، این است که مردم زمانی به این حقیقت پی میبرند که کار از کار گذشته و فاجعه بر همه چیز دامن گسترده و برای جبران مافات بسیار دیر شده است.
محمدرضا شفیعی کدکنی سخن طرفه و تأملانگیزی زده است. مضمون و مایه حرفش این است که جامعههای ما غالباً با روشنفکران سلبی دمساز و موافق بوده و فرش سرخ بر سر راهشان پهن میکرده و برایشان کف میزدهاند. این قبیل روشنفکران با یاد گرفتن چند فرمول از همان مکتبی که به آن وابسته بودهاند، خود را در قله تصور میکرده و به خود حق میدادهاند به همه چیز بد و بیراه بگویند و هر پدیده یا مفهومی را که نپسندند، نفی و طرد کنند. جامعههای ما به روشنفکرانی ضرورت دارند که سازنده باشند و با مسایل برخورد ایجابی و مسوولانه و مدبرانه کنند. سوال این است که چرا روشنفکران سلبی، مورد پسندتر است از روشنفکران ایجابی؟ شاید به این جهت که مردم جوامع ما، عقلگریز و احساساتیاند و با کار آرام و بیسروصدا و پروژههایی که نتیجه فوری نداشته باشد، میانهای ندارند. آنها حوصله و شکیبایی ندارند و میخواهند بهسرعت به هدف برسند.
برای نقد یک ایده، میتوان یکی از این دو روش را برگزید: با بهکارگیری استدلال، تمهید مقدمه و چیدن صغرا و کبرا ممکن است ایده یا باوری را نقد و بررسی کرد. روش دوم این است که دیده شود فلان ایده یا باور به چه نتایجی منجر میشود و چه کارنامهای از خود به جا گذاشته است. روش دوم، روش مجابکنندهتر و برای عموم مردم قابل فهمتر است. ممکن است برای یک عقیده هزار حجت و برهان ارایه و استدلال ظاهراً متقاعدکننده تراشیده شود، اما زمانی که آن عقیده یا ایده به منصه عمل میرسد و در میدان عمل راستیآزمایی میشود، بهتر میتوان راجع به آن، داوری کرد و نقاط قوت و ضعف آن را بازشناخت و صحت و سقم آن را ارزیابی کرد.
در تاریخ معاصر، جریانهای اسلام سیاسی به دفعات قادر شدهاند قدرت سیاسی را به دست گیرند و فرصت یافتهاند حکومت و نظام سیاسی مورد نظر خود را که «نظام اسلامی» نامش مینهادهاند، بر سرنوشت مردم حاکم بسازند. کارنامه اینگونه نظامها چه بوده است؟ با آنکه نمیتوان کارنامه این حکومتها را سراسر سیاه و تاریک به شمار آورد، ولی همواره آسیبها و مشکلات آن، بهمراتب افزونتر از مزیتها و دستاوردهای آن بوده است. بیجهت نیست که عدهای از عقلای قوم، مخالف «حکومت اسلامی» نامیدن این نظامها بودهاند. استدلالشان این بوده که با چسباندن این نظامها به اسلام، هر جنایت و خیانتی که صورت گیرد، به نام اسلام نوشته میشود و اعتبار اسلام را در میان تودهها خدشهدار میکند. آنهایی که این پیشنهاد را دادهاند، دشمن اسلام نبودهاند، بلکه نسبت به سرنوشت دین حساس بوده و دوست داشتهاند اسلام و ارزشهای آن، در جامعه ساری و جاری باشد و از روی اخلاص چنین طرحی را ارایه کردهاند. اما در گیرودار حوادث تکاندهنده، کو گوش شنوا؟
اگر بخواهیم با شیوه فایدهگرایانه و نتیجهمحور، نظام سیاسی طالبان را که به گمان خودشان، بهترین و نابترین نظام اسلامی در روی کره زمین است، مورد ارزیابی قرار دهیم، چه قضاوتی خواهیم کرد؟ کارنامه طالبان، چه در دوران اول و چه در دوران دوم حاکمیتشان، به قدر کافی پر و پیمان است و به اندازه کفایت مستنداتی به دست میدهد تا ما بتوانیم با خیال راحت در مورد آن داوری کنیم. نتیجه حکمرانی طالبان، چیزی جز سرکوبگری و حذف تنوع و آزادیهای مختلف، فروپاشی اقتصاد، احتضار فرهنگ، حذف زنان و اقلیتها و نابودی فرهنگ و معارف نبوده است. انس حقانی، از مقامهای ارشد طالبان، در یک مصاحبه تلویزیونی میگفت: «نظام طالبان در مقایسه با سایر نظامها، به استثنای دوران اول اسلام، اسلامیترین و عادلترین نظام است.» معلوم نیست انس حقانی و امثال او، از چه زاویهای به دنیا نگاه میکنند و چه نوع عینکی را به چشم زدهاند که جهان را به رنگ دیگری میبینند. اگر از چشم تودههایی که زیر چکمههای نظام طالبان در حال لگدمال شدن هستند، به سرزمین زیر سلطه طالبان ببینیم، قطعاً به نتایج یکسره متفاوتی میرسیم.
طالبان مردمانی خوشنصیباند. آنها موفق شدهاند برای بار دوم حکومت را به دست گیرند. کمتر گروهی در تاریخ به چنین شانسی دست یافته است. هر گروهی به جای طالبان قرار میداشت، حتماً از گذشته درس میآموخت و سعی میکرد اشتباهات سابق را تکرار نکند و از فرصت به وجود آمده حداکثر بهره را ببرد. کارنامه یکساله طالبان دوم، چه چیزی را به اثبات میرساند؟ با توجه به عملکرد طالبان در این یک سال، به ضرس قاطع میتوان گفت که این گروه به همان منوال سابق عمل میکند و گویا قرار نیست یک ملیمتر از مواضع قبلیاش عقبنشینی کند و از ناکامیهایش یاد بگیرد. این گروه قصد دارد با روشهای قرون وسطایی بر مردم فرمان براند و چشمش را بر چالشهای کمرشکنی که دامنگیر مردم است، ببندد و مقتضیات زمان را درک و هضم نکند.
یکی از دوستان فعال و پرجنبوجوش در کابل، قسمت عمده عمر و انرژیاش را وقف تبلیغ افکار جریان اسلام سیاسی در میان جوانان کرده و همه فکر و ذکرش را معطوف به آمادهسازی جوانان برای نقشآفرینی در راستای برپایی حکومت و نظام اسلامی ساخته است. وی تا یادم است، در این عرصه فعال بوده و لحظهای بیکار ننشسته است. چند ماه از بازگشت طالبان سپری نشده بود که از راه واتساپ برایم پیام داد و از رسیدنش به یکی از کشورهای غربی، باخبرم کرد. وقتی پیامش را خواندم، فوراً برایش نوشتم: «تو که سالها برای برپایی حکومت اسلامی فعالیت و مبارزه کرده بودی و از جان و مال مایه گذاشته بودی، اکنون که این حکومت برقرار شده است، به جای اینکه بمانی و از بودن در سایه چنین حکومتی لذت و بهره ببری، خود را به دارالکفر رساندهای و حالا از شدت خوشحالی، در اولین قدم از رسیدنت به آنجا خبر دادهای و میخواهی من هم در شادیات با تو همراه باشم. به نظرت این کار، عیب نیست؟» او تا هنوز که هنوز است، این سوال طعنهآمیزم را پاسخ نداده است. بعضی اسلامیستها میخواهند حکومت اسلامی برقرار شود، ولی ترجیح میدهند خودشان از موهبت زندهگی در سایه آن محروم بمانند.