با اشغال افغانستان توسط “جال-بان” نقاب از چهره اکثر ستون پنجمیها افتاد. جماعتی که یک عمر از نمک جمهوریت تغذیه میکردند، امروز کاسهی داغتر از آش شده و در نمکدان (ببخشید) تَتَی خود را میکنند.
وقتی چهرههای اصلی اینها نمایان شد، بهخود گفتم این جمهوریتِ مادر مرده با چنین چهرهها باید خیلی پیشتر از این سقوط میکرد. اما این قربانیها و جوانمردیهای قهرمانان امنیتی بود که تا حد زیادی باعث شد تا جمهوریت بیست سال دوام بیاورد.
من اما با ستون پنجمیها کاری ندارم. اینها هرقدر خود را ذلیل و خوار بسازند، ارزششان پیش “جال-بان” به اندازهی کلک ششم هم نخواهد بود. تاریخ در مورد این جماعت قضاوت خواهد کرد.
سخن من اما متوجه شماری از کسانی است که در سطح رهبری قهرمانان امنیتی و نه در صفوف (؟) بودند و امروز فعالانه بر ضد مردم، و در برابر قهرمانان امنیتی و ارزشهای انسانی جبهه گرفتهاند.
این جماعت که با شعار “خدا، وطن، وظیفه”، دست روی قرآن گذاشته بودند و برای پاسداری از خون سرباز و جمهوریت سوگند وفاداری یاد میکردند، از جمع همین خدا زدههایِ قرآن شرمانده هستند. در مورد این قماش مردم، من اصلن نمیتوانم سکوت کنم.
این جنرال ماشینی را که در تصویر میبینید، از همان حلقهی است. وقتی در مورد من در رسانههای اجتماعی اتهامات دروغ و بیاساس و چرندیات فراوان نوشت و حتا اذهان شماری از عزیزان و دوستدارانم را هم توانست برای مدت کوتاهی در مورد من مکدر کند، حتا نخواستم پاسخش را هم بدهم. به خود گفتم شاید طفلک بخواهد جلب توجه و نامکشی کند. بگذار ساعتش تیر باشد. اما وقتی به پاشیدن زهر و نفرت و تعصب قومی، و جبههگیری برضد قهرمانان امنیتی شروع کرد، احساس کردم باید در مورد او و امثال شان بنویسم.
قربان! شما نه محور استید، و نه هم فرزند صادق این وطن بودید! حساب مالکان و فرزندان راستین این خاک به همه معلوم است. بیشتر ازین خود را خوار و ذلیل نکنید. زمستانِ اِشغال، گذشتنی است. اما رو سیاهی شما و امثال تان تا ابد باقی خواهد ماند.
یه شه سِن افغانستان
د کامې ګوړه
تذکر: چنین اشخاصی حتا ارزش آن را هم ندارند تا نام شان در این متن ذکر شود!
نویسنده: فرهاد دریا