رمضان

بخش دهم

ما در بیان گفتار دل، دل‌فریبی نکنیم که پنداریم پویایی ما به بلندای سپیدارهای استوار رسیده و درخت بلندی از سَروِستان آدمیت ایم و آمرزیده‌ی با مقدار خدا.

بیان گفتار دل بر زبان بودن یا نبودن بار معنایی ندارد، کاخ ساخته‌ شده‌ی گفتار در سرشت ما یا در دل ما و نیات ماست که گاه در اندرونِ تن ما بنا کرده ایم. ثمره‌ی هر آن‌چه هم با گفتار و بی‌گفتار از نیات خود می‌‌بینیم جلایش برق نگاه روشن قصر نیات ما در دارهای ماست و یا گودالی از تاریکی بی‌فروغ دایم در مُرده دلی ما.

نگذاریم دل ما بمیرد. دل مردن آن نیست که دگر در حیات دنیایی به سر نَه‌بَری. دل مُردن آن است که خود مان کُشنده‌ی آن ایم. بر حذر باشیم در غیبت از انسان و در تجسس از کردار اخلاق اونی که مربوط ما نیست و صلاحیتی هم برای ما نیست تا داوری کنیم. چون به خدا باور، خدایش امر کرده که میان او و بنده اش واقع نشود. واقع چه که نزدیک نشود لاتقدمو بین یدیه‌لله و رسولِ برای خدا ناباور چیزی به نام احساس وجدان است و آن چیزی‌ست که با کوچک‌ترین اغفالی زنگ خطر هوش‌دار را برایش‌ به صدا در می‌آورد.

پس رنگ حضور ما در طینت و نهاد ما به حیث خداباوران یا آنانی که خدا باوری را ترک کرده اند، تجلای تابنده‌گی را دارد اگر به قرآن ما وفادار باشیم و به خالق خود ما و قرآن ما از در عبودیت خالصانه عبور کنیم. پندار انسان با هوش خدا باور و غیر از آن اینجاست که حاضر نیست گوشت بدن برادر مُرده‌ی خودش را بخورد.

این مُرده برادر تنی باشد یا برادر دینی یا حتا غیر از این دو، هیچ کسی حاضر نیست گوشت انسان مُرده را بخورد. مگر خدای دادگر دین‌داران به آنان تذکر داده تا با غیبت کردن، گوشت برادر شان را نخورند که مُرده است.

ما به خاطر داشته باشیم که مجال اندوه ‌و کشیدن رنج در وادی‌های واماند‌ه‌گی‌ها را نداریم. نتوان برداشتِ جبیره‌ی گناه را داریم و نه شایسته‌گی بخشنده‌گی کبیره‌ی خدا را.

اگر گرسنه‌گی‌های دانایی‌های دینی و درکِ ترکِ اندیشه‌ی ز خود بی‌خود بودن نکنیم و نه دانیم که کی بودیم و کی هستیم ‌و اسباب خلقت ما چی‌ست و خالق ما چرا ما را خلق کرد؟ ما کار کنیم که دچار سرگیچه‌های فریادهای دستان خالی و برهنه پایی‌ها نشویم که ندامت سودی برای مان نداشته باشد.

ما در ترازوی خود ارزیابی‌های مان بدانیم که اگر مسلمانیم چقدر پاسِ ابهت الهی را دشته ایم؟ چقدر پابند امر حقی بوده ایم که می‌گوییم او خالق ماست؟ ما در بند آن باشیم که چرا یک باره برخی‌های ما برزخیان و نعوذ‌بالله منکران دین خدا شدیم؟ در حالی که عمرهای مان همه در زادگاه دینی مان به عبادت و اطاعت گذشتند و با ترک دیار ترک دین را هم افتخار دانستیم.

دینی که از آوان کودکی تا دوران کهن‌سالی برای یادگیری‌اش و رعایت احکامش راهی مسجد و مدرسه شدیم و بر خدایی حمد و ثنا خواندیم که حالا برخی‌‌های ما نعوذ‌بالله تیغه‌ی بُران بی‌باوری به خدا را افتخار می‌دانیم. پس معلوم است که ما در پرورش خود مان شکسته‌گاه‌هایی و کوتاهه ایمانی داشته ایم.

ژولیده قبایان ظاهر ‌فریب شدیم و سرسپرده‌ها و جان‌سپرده های عفریت مرگ آورِ دین‌ستیزی گشتیم. کجای کار تربیت دینی ما لغزنده‌گی داشت؟ دین که ملامتی ندارد. برای آنانی که ماننده‌ی ابوجهل سرتنبه‌ی نامسلمان شدن بود، این گوارا نیست که دینی قبول کرده و با دین به دنیا آمده و با دین به کهولت رسیده پشت پا زند تا مگر دین دیگری برگزیند. این چنانی‌ها هرگز به پخته‌گی خودی نمی‌رسند و‌ ابولهب بهتر از آنان بود که به کفر خودش پای‌دار ماند، در غیبت، در تجسس انسان، در برترخواهی‌های بی‌لزوم فکری هاست که آدم هردم خیال متحول نمی‌شود. چون او خرد را در اختیار خیالات منفی قرار داده است که پیش از این در مورد آن پرداخته ایم.

رمضان
ما به خاطر داشته باشیم که مجال اندوه ‌و کشیدن رنج در وادی‌های واماند‌ه‌گی‌ها را نداریم

انسان برتری خواه و گریزنده از خِرَد‌گرایی درست ماننده‌ی تلِ خاکسترِ سوخته از سوزنده‌گی جهالت است. چون به خورشید مهر آدمیت مجال گرم کردنِ خودش را نداد و‌ خودخواسته در کویر سردِ سرمای یخ‌بندان عقلانیت قرار گرفت و در انجماد نَفَس‌های خود آگاهی و خود پروری برای صلابت روان خود گام برداشته است.

به خاطر مان باشد که باور مان به بزرگی عنایات کردگار در هر کار غوغای کردارِ ماست. ما در کمک به خود مان پیش‌گام باشیم. ما نه گنج‌های غم باشیم و خُم‌های خود خریده‌‌‌های درد ز انباز ها. ما پاسِ پاس‌ها را داشته باشیم، ما ناسپاسی‌ها را ریشه بر کَنِیم، بر غرورِ آدمیتِ مان ایستای داشته باشیم. ما در گمان بی پایان باشیم که هرگاه هوش ما و روح ما و زبان ما و چشمان ما و حرکات ما مجریان غیبت کردن از هم‌نوع ما باشند که خدای ما و پیام‌بر ما و قرآن ما آن را بر ما قدغن کرده اند، آن‌گاه کوله‌بارِ گناه را به خواست خود با خود حمل می‌کنیم و چه بسا بدا که شهره‌ی بدنامی و بدنمای هر شهر دلی می‌شویم که او را آزردیم. یا از او بد و بی راه گفتیم و آن‌قدر در خود منمی و دیگری را شکار کردن پیش‌ رفتیم که یادمان رفت ما هم آینده‌تان و پاینده‌گان و رونده‌گان شهر گناه‌های خویشیم. پس بایسته است تا همه از خیال محبت قصه گوییم و همه به غوغای شهادت در محبت دل ببندیم و همه اگر قربانی می‌شویم، قربانی های محبت و شهادتِ مهر باشیم…

ادامه دارد

نویسنده: محمد‌عثمان نجیب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *