شما نه سر پیازید و نه تهیی پیاز آقای مشعل! شما فقط وطن فروشی وجاسوسی را بلدید و بس.
اولویت های مان را شناسایی کنیم.
پاسخی به لطفالله مشعل
طالب هزار بار بهتر از شما و دشمن مستقیم و آشتی ناپذیر کشور است!
جوانان مطرح پیسهپرور هرگز خادم وطن نیستند:
افغانستان بستر برندهگیها و دوزندهگیهای تاریخ است در سیده سال پیش. طی طریق این بستر را تا مرزهای خیالی پنج هزار سال پیش کهنی وانمود میکنند و تاریخهای مختلفی روایات مختلفی از کهنهگی تاریخ زادگاه ما دارند. در این میان حقیقت مسلم آن است که این کشور با نامهای غیر از افغانستان، نمادهای با مسمای نامی خود را داشته است.
مهد مدنیت پرور، سکوی پرتاب بهینههای تاریخی و کهنی و همه دارندهگیهای نیک غیر از بد داشته است.
ساختار جغرافیایی، پیشنههای کهنی، اسطوره آفرینیهای آن هر کدام اصالتهای خود را داشته و تنزل و تطورهای عبور کردهی شان یا یا دشنههای ظفر و پایایی حفظ کرده اند یا که هم علم و مدنیت و آگاهیها.
داستانهای زیادی از آن زمانها در لابلای تاریخهای مکتوب و روایات غیر مکتوب خُفته اند.
ما تاریخ خوانی گذشتهی وطن را به هر جوان و پیر این وطن توصیه میکنیم. افغانستان امروز از آغاز دورهی پادشاهی احمدشاه درانی که سالهای زیادی پس از او به این نام شناخته شد، هرگز روی خوشی و باروری را ندید و نخواهد دید، مگر به شرایط تغییر بنیادی.
با آن که سلسلههای حکومتهای محلی و ملی همسایههای ما گاه پیوندهای جغرافیایی با هم داشتن و زمانی گسستهای کشور گشاییها، ولی آنها هم کمتر از افغانستان امروز بیسر و سامان نبودند.
مثلاً ایران در عهد شاهان قاجار زندهگیهای عجیبی و تاریخ عجیب را تجربه کرده است. ولی ایران کولهبار گذر از گذرگاه های تاریک را در پشت داشته کشان کشان با علم و عقل و کمال تا عصر مدرن امروز رسید. بیان بار بار ناکارهگی های زمامداران قدرت در خراسان پسا نادر افشار دل تاریخ را هم انباشته از سیاهی کرده که چهگونه ملتی در گرو گروهبانانی به نامهای شاه و سلطان و امپراطور بود و آنان یعنی قدرتمدارن به این ملت غیر از صف سازی های طولانی و تکرار بی خاتمه برای گدایی دو قرص نان خشک کاری نکردند.
تاریخ نزدیک به سه صد سال اخیر کشوری به نامهای خراسان و افغانستان جزء کشتار و ویرانی و ظلم و تعدی دروغ بافی تاریخی قبیلهسالاری پشتون سیاسی ارمغان نیکی به جا نگذاشته است. دلیلی که سبب این همه مصایب و بدبختیها شده همان ساختار چند ملیتی اتنیکی افغانستان امروز است.
بهترین راهکار برای بِهزیستی مردمان این خطه پسا نادر افشار که احمدشاه درانی دست به حکومتسازی آن زد، ایجاد دو کشور با هویتهای زبانی پشتوگفتاران غیر بومی و پارسیگفتاران بومی بود.
به اساس میانههای فاحشی از فرهنگ و کلتور و جهان بینیهای فکری و روانشناختیهای محلی و منطقهیی و جامعه شناسیهای حاکم و بدون تغییر یا با تغییر فرهنگهای متضاد، به خصوص کشور مستقلی با تمام محتوای افغانی و پارسی درد سر کمتر هم به پشتوگفتارها داشت و هم به پارسی گفتارها و گروههای دیگری از اقوام شریف دیگر افغانستان که خواست خود شان در ادغام با هر بخشی بود. به هر رو کار چنین شد که حالا میبینیم و چنان نشد که باید میشد.
نتیجه این شد که اشخاص نادانی چون لطفالله مشعل حالا صاحبان اصلی مملکت را پرازیتگونه چرخندههای اجباری گویا به دور خودشان میدانند. و خود ها را گویا (محور و ما) میخوانند. چه خیالات باطلی.
من پاسخ آقای مشعل را بدون تذکرات مو به موی تاریخی ساختار کشوری و جغرافیایی اجباری به نام افغانستان مینویسم.
آقای مشعل در یک نوشتهی همهگانی ساختهی شان با نگاه برتری خواهانه، واژه های (ما ) و (محور) یا (صاحبخانه) را به کاربرده اند. ارچند ما میدانیم که مراد از چنین سیاهنگاریهای افرادی چون مشعل چیست؟ و گواه بودهایم که در دو دههی جمهوریتهای انحصاری از این سخنها کتابها گفته اند و نوشتهاند که هرگز سودی به جز اطفای حریق برتری خواهی درونی شان نداشته اند.
هویداست که از احمدشاه درانی تا عبدالغنی غلجایی با وجود آماج گیریهای گروهی چند نفره بر علیه دیگران و (ما) خوانیها (محور) خواببینی هایی داشته اند. اما هرگز نتوانستند و نخواستند این (ما) خوانیهای خود تراویده در پنداشتهای شان را به عنوان یک سیاست رسمی اعلام کنند.
احمدشاه درانی نرمخو ترین امپراطور و عبدالرحمان شقیترین و عبدالغنی منفورترین حاکمان سلسلهی حاکمیت های انحصاری و قبیلهیی هم نتوانستند خود شان را (ما) و (محور) آشکارا بخوانند.
تا آنجا که غنی در تاجیکستان فارسی را زبان سرآمد روزگاران خواند. چون آنان میدانستند که مالکان اصلی این سرزمین کیها اند. پس طالب هزار بار بهتر از شما خاین هاست. طالب به حمایت آمریکا و اروپا و انگلیس و به کفتانی پاکستان، مستقیم و راست و بدون هراس نظام تک قومی را تشکیل داده و دیگران را کنار زده. طالب هرگز ادعای محوریت، صاحب خانه بودن و (ما) را نکرده و کرده هم نمیتواند. طالب با وجود دشمنی آشتی ناپذیری که در برابر مردم افغانستان و به خصوص دشمنی اعلام ناشده با غیر پشتونها دارند و زندانهای شان به استثنای هزاران تاجیک و از تاجیک هم بیشتر پنجشیری و شمالیوال و اندرابی کسی دیگری را میزبان نیست. چنین جهالت را نکرده که تو برای بقای خود در زیر حاکمیت طالبان چنین شقاوت را راه میاندازی.
ما در بحثهای جوان محوری افغانستان برای ساختار آیندهی افغانستان تمرکز کرده و این روند را ادامه میدهیم. برای جوانان وطن و برای همهی ما بدون حس تعلق قومی و جنسی و زبانی اولویت آزادی وطن، رهایی از اشغال پاکستان، دوباره گرفتن شهرها و همهی کشور اساسات همه بنیادهای زیرساختها و رو ساختها اند. نه کریکت و نه بازگشایی مکاتب دختران.
وقتی آزاد بودیم حقوق هر یک ما بر میگردد. ما رسالت داریم تا از هر روشی برای بلند کردن صدای مان و رسانیدن پیامهای دردمندیهای ملت مان به گوش جهان اقدامهای بی پایان کنیم.
ما بدانیم که افغانستان نیازمند فوری تغییر و بازنگری سیاستهای منتهی به خشونت جهان علیه مردم افغانستان است. جهانی که دست به دست هم داد و یک کشور ملتی را در بند اسارت تروریسم سپرد و هر روزی هم چنگال هایش را به تن زخمی و نیمه جان افغانستان و مردم آن فرو میبرد.
اولویتهای ما به خصوص از جوانانی که اثرگذارهای رسانهیی دارند، تمرکز روی بسیج ملی برای مقابله با جعل و جهل و بیداد طالبانی و تقویت شاخههای معنوی و بسیجی مقاونت برای ازادی افغانستان است.
ما اگر وطن نداشته باشیم، ما اگر نشانی شناسهیی نداشته باشیم، ما اگر آگاهانه از اجرای رسالت مان در برابر وطن و مردم طفره میرویم، جوان ما اگر با آن که درک دارد رسالت عظیم امروز برای انسان افغانستان در هر سر دنیا رسانیدن پیامهای رهایی افغانستان از یوغ بیداد و برتری خواهی قومی و سیاسی و تروریستی است، کاری نمیکند، معنایش این است که او احساس و ضمیر و وجدان مُرده دارد. برای جوانان شناخته شدهی وطن لازمهی اخلاق انسانی آن است تا امکانات شان را برای آگاهیدهی های ضروری در جنگ آزادی وطن به کار برند.


تنها سود آوریهای برنامهیی برای شخص کاری کرده نمیتوانند که وجدان راحت داشته باشند اگر فریاد ملت را وسیله نشوند. جوان یوتیوبری که هزاران دنبال کننده دارد، به جای پرداختن به موضوعات آزاد سازی افغانستان و مطالعهی دریافت راه حلهای برگشت آزادی وطن، میروند مالداری یا رمهچرانی افغانستانیها در آمریکا، یا هتلداری و رستورانتداریهای لوکس یا موترداری های آخرین مدل سال افغانستانیها را در هر سوی اروپا و کانادا و آسترالیا به رخ مردم میکشند، و کباب خوریهای شان را در مقابل مردم گرسنه و برهنه و بیمار و گدا ساخته شدهی دو تا نان نمایش میدهند. استدلال پوچی که ولا زندهگیس دگه نِمیشه که هیچ کاری نکنیم ای وطن بی از او جور نِمیشه غم چقه مردمه بخوریم، از نهایت واماندهگیهای جوانانی است که در بیست سال پسین در همان افغانستان بیچاره صاحب نام و نشان شدند، یا آقایی در برنامهی پر بینندهی یوتیوپ خودش مهرههای سوخته و ناکار دیروز را میزبان میشود تا از او هم چیزی در جیب خود بزند، هرگز هم وطن برایش مهم نیست. مشکل دیگر آن است که در بخش بندیهای خواست های مان، بنیادهای خواستاری را نادیده انگاشته به فروعات میپردازیم. درک میکنم که خواهران و مادران و دختران ما در افغانستان زیر شلاق های گروه جعل و جهل اند. و یا هم محروم از ابتداییترین حقوق خداداد شان.
مگر آیا مردان در افغانستان روزگار بهتر از زنان دارند؟ آیا رفتن به بیرون و کارکردن مردان با روحهای پریشان و افکار پاشان از هر احتمالی نسبت به خودش کار راحت است؟ آیا درس خواندن اطفال و جوانان پسر در مدارس و آموزشهای هرچی از تروریسم است، هر ابتکاری که در کشتار است و هر ترفندی که در انتحار است بهتر است یا نه رفتن به مدرسه. گیریم طالب اجازهی باز شدن مکاتب و دانشگاههای زنانه را بدهد و اجازهی کارکردن خواهران ما را هم بدهد. آیا این تصمیم میتواند جلو هر روز توهین و تحقیر و ضرب و شتم و بهانه جویی طالب برضد خواهران ما را بدهد؟ طالبی که خودش را نعوذباالله مالک نفس انسان افغانستان میداند، چه برخوردی با آنان خواهد داشت؟ لذا در هر صورتی که شده ما باید همآهنگی و هم آوایی رهایی افغانستان را از چنگال طالبانیسم پاکستانی بکوشیم که حمایت دنیای جابر را هم دارد. کار، تحصیل ووو… بدون استقلال و بدون کشور داشتن معنایی ندارد. میدانم که تعدادی برمن ایراد میگیرند، ولی جهانبینی منطقی رهایی از مردابها همین حکم را دارد.
نوشتهی: محمدعثمان نجیب