در یک برش کوتاه از زبان گهربار نیچه و گویته دو شاعر و فیلسوف بزرگ و نامدارغرب، با مقام والا و شامخ حافظ بزرگ بیشتر آشنا میشویم که شکوه و جلالش هر دو را چنان مسحور و مجذوب نموده است که آرزو میبرند عاشقانه در صف مریدان حافظ قرار گرفته، از او درس عشق و انساندوستی بیاموزند.
فریدریش نیچه ( 1844 ــ 1900 میلادی ) فیلسوف، شاعر و منتقد بزرگِ آلمانی که فلسفه و تاریخِ اندیشههای مدرن غرب بشدت متأثر از آثار و اندیشههای اوست، در آثار گرانبهایش چندین بار از لسانالغیب حافظ شیرازی و اندیشه های پربارش یاد کرده است.
او حافظ را به صفتِ قلهی بلندِ خردمندی و عشق همواره میستاید و به او ارج میگذارد.
نیچه که حافظ را بیشتر از راه آثار گرانبهای ولفگانگ گویته (1749 ــ 1832) شاعر، ادیب و فیلسوف بزرگ آلمانی شناخته است، لسانالغیب را نمایندهی آزاد اندیشی شرقی میپندارد که با وجود قیودات دست و پاگیر دینی و سنتی، زندگی را باشورِ سرشار ازعشق میستاید و مخاطبینش را شجاعانه و بی هراس به عشق و مبارزه در برابر کژیها و بیعدالتیهای زمان و رهایی از دام زاهد و زهدِ ریایی دعوت مینماید.
“ای دل همیشه عاشق و همواره مست باش ــ کانکس که مست عشق نشد هوشیار نیست”
“رازِ برونِ پرده ز رندانِ مست پرس ــ کاین حال نیست زاهدِ عالی مقام را”
“حدیث عشق زحافظ شنو نه از واعظ ــ اگرچه صنعت بسیار در عبادت کرد”
“فاش میگویم و از گفتهی خود دلشادم ــ بندهی عشقم و از هر دو جهان آزادم”
در میان پاره نوشتههایی که از نیچه بازمانده است، یکی هم شعریست از وی خطاب به حافظ بزرگ زیرنام “به حافظ، پرسشِ یک آبنوش”
درین شعر، نیچه شاعر و فیلسوف بزرگ، حافظ شیرین کلام و اندیشههای او را چنان میستاید و وصف مینماید که مریدی مراداش را.
“آن میخانه که تو از بهر خویش بناکرده ای،
گنجا تر از هرخانه ایست
می ای که تو درآن پرورده ای،
همه عالم آنرا سرکشیده نتواند
آن پرندهای که نامش روزگاری ققنوس بود،
در خانه مهمان توست
آن موش که کوه زاد،
همان خود تو ای
همه و هیچ تویی، می و میخانه تویی
ققنوس تویی، موش تویی، کوه تویی،
که هماره در خود فرو میریزی و هماره از خود پرمی کشی
ژرف ترین فرورفتهگیِ بلندیها تویی
روشنترین روشنیِ ژرفنا توای،
مستی مستانه ترین مستیها توای
تو را، تو را ـ باشراب چه کار ؟”
و اما، آنچه ولفگانگ گویته شاعر، نویسنده، دانشمند و فیلسوف بزرگ دیگر آلمانی دربارهی حافظ بزرگ می اندیشد و به آن باور دارد، شاید شایستهترین و صمیمانه ترین درک و تعریفِ یک فیلسوف و شاعربزرگِ دیارغرب از مقام والا و شامخ حافظ باشد .
اوکه اثر مهم و تاریخی ” دیوان شرقی” اش را پس از خواندن دیوان حافظ و درک اندیشههای بزرگ وی نگاشته است، با شور و عشق آرزو مینماید که: “ای حافظ ! آرزوی من آنست که مریدی از مریدان تو باشم …”
او وقتی به توصیف غزلیات شور آفرین حافظ میپردازد، توگویی به شور و وجد آمده، ندا سر میدهد: ” ای حافظ! سخن تو همچون ابدیت بزرگ است؛ زیرا آن را آغاز و انجامی نیست. کلام تو همچون گنبد آسمان، تنها به خود وابسته است و میان نیمهی غزل تو با مطلع و مقطع آن فرقی نمی توان گذاشت؛ زیرا همهی آن در حد جمال و کمال است.
اگر روزی دنیا به سرآید، ای حافظ آسمانی، آرزو دارم که تنها با تو و در کنار تو باشم. چرا که این، افتخار زندگی من و مایه ی حیات من است …”
گویته که خود یکی از بزرگان نامدار و بی مانند شعر، فلسفه و ادبیات جهان است، چنان شیفته و دلبستهی حافظ است که باربار مقام شامخ او را بسیار بلند و دست نیافتنی تعریف نموده، آرزو می برد تا درصفِ مریدان حافظ قرار داشته باشد.
او همواره حافظ را می ستاید و باربار عجز و درماندهگی اش را در برابر حافظ و درک حقیقی اندیشههایش بیان میدارد.


“حافظا! خویش را با تو برابر نهادن جز نشان دیوانگی نیست. تو آن کشتی ای هستی که مغرورانه باد در بادبان افگنده است تا سینهی دریا را بشگافد و پای بر سر امواج نهد و من آن تخته پاره ام که با بی خودی سیلی خور اقیانوسم. در دل سخنِ شورانگیز تو، گاه موجی از پس موج دگر میزاید و گاه دریایی از آتش تلاطم می کند، اما این موج آتشین مرا در کام خویش میکشد و فرو می برد
با این همه، هنوز در خود جرأت اندکی می یابم که خویش را مریدی از مریدان تو شمارم؛ زیرا من نیز چون تو در سرزمینی غرق نور زندگی کردم و عشق ورزیدم ….”
خلاصه، آنچه نیچه و گویته این دو شاعر و فیلسوف بزرگ غرب را مجذوب حافظ کرده است، شخصیت والا، آزاده خویی، نوگرایی و ترقی پسندی اوست وکلام سرشاراز شور و عشق و آزادهگی وی.
بیا تا گل برافشانیم و می درساغر اندازیم ــ فلک را سقف بشگافیم و طرح نو دراندازیم
اگر عم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد ــ من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندرقدح ریزیم ـــ نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم
یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد ــ بیا کاین داوریها را به پیش داوراندازیم
سخندانی و خوشخوانی نمی ورزند در شیراز ــ بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم
نوشتهی : اسماعیل فروغی