حبیب احمدزاده
«طالبان واقعیت جامعه افغانستان هستند» جملهای است که در سالهای اخیر مد شده و عدهای در داخل و خارج از افغانستان برای توجیه عملکرد خونین و نادرست این گروه، از آن استفاده میکنند. قبل از سقوط جمهوری، عدهای از دیپلماتان خارجی و بعضی از چهرهها در داخل افغانستان، تبلیغ میکردند که طالبان تغییر کردهاند. حالا فصل به کار بردن این عبارت به پایان رسیده و از عبارت «طالبان واقعیت جامعه افغانستان هستند» استفاده میکنند، تا جایی که نهادهای بینالمللی هم در افغانستان گاهی از تامین امنیت صحبت میکنند. با فراموش کردن عملکرد خونین بیستوپنجساله گروه طالبان و حاکم ساختن فضای وحشت و تخریب تمام سنگرهای مدنی، فقط تقاضای باز کردن مکاتب دخترانه را از آنان دارند. به نظر آنها، در صورتی که طالبان این مورد را رعایت کنند، حاکمیت حق آنان است. ولی آیا مشکل اصلی طالبان، بسته نگهداشتن دروازههای مکاتب دختران است؟ رسالت نهادی چون ملل متحد و دیگر نهادهای حامی حقوق بشر، در قبال کشورهای جهان و بهخصوص کشورهای گرفتار مصیبت از جمله افغانستان، چیست؟ ملل متحد بهعنوان بزرگترین نهاد بینالمللی، آیا مسوولیت اخلاقی و رسمی ندارد که از نظامهای مردمی، دموکراتیک و برامده از اراده مردم حمایت کند؟
شاید درست باشد به یک واقعیت تاریخی اشاره شود که از لحاظ جنایت و ضد بشری بودن شباهتی با عملکرد کنونی طالبان در جامعه افغانستان داشت. هتلر یک آلمانی بود. نیروهایی که به دستور او عظیمترین رنجگاه تاریخ بشر را تاسیس کرده بودند، فرزندان آلمانی بودند. خود آلمانیها بودند که میلیونها انسان یهودی را در کورههای آدمسوزی سوختاندند و از بین بردند. فرض کنید بعد از آنهمه کشتار و بیرحمی، هتلر به جهان اطمینان میداد که کشتار یهودیان را متوقف میکند، فضای باز سیاسی میآورد و به همه گروههای اجتماعی از جمله یهودیان اجازه فعالیت میدهد، آیاد جهان میبایست هتلر را به رسمیت میشناخت و کارنامه خونین او را فراموش میکرد؟ آیا درست بود که هتلر را به دلیل قدرت نظامی و حاکمیتش بر آلمان «واقعیت جامعه آلمان» قبول میکردند؟ جهان خوشبختانه چنین نکرد. رسالت بشر و دولتهای آزاد جهان در آن زمان، این بود که تا آخر علیه هتلر ایستاد شوند و از قوی شدن و ظهور و حاکم شدن چنین کرکترهای جلوگیری کنند؛ زیرا به رسمیت شناختن او، تایید کشتار یهودیان بیگناه بود. تایید حکومت و دولت هتلر، به معنای چشمپوشی بر جنایت بود.
وحشت طالب در افغانستان کمتر از وحشت هتلر نیست. این گروه مرتکب قتلعامهای بیشمار در مزارشریف، یکاولنگ و شمالی شده است. تخریب مزارع و مکاتب و حمله بر تاسیسات عامالمنفعه و خلق فجایع خونین، کارنامه روزانه این گروه طی سالهای عمرش بوده است. نام اعضای رهبری این گروه به دلیل انجام کارهای تروریستی در فهرست سیاه سازمان ملل است. از این جهت جهان و بهخصوص ملل متحد نباید مشکل افغانستان را به بسته ماندن مکاتب دخترانه تقلیل بدهند. چنین برخوردی با دستگاه ستم و کشتار طالبان، به معنای لابیگری و حمایت آشکار از عملکرد این گروه است؛ حمایت و دفاع از گروهی که هیچ یک از ارزشهای انسانی مورد قبول برای سازمان ملل را قبول ندارد.
طالبان واقعیت جامعه افغانستان هستند، اما واقعیت منفی و تلخ. یک اقلیت مسلح و بنیادگرا که نخست زادگاه و خواستگاه خویش را ویران کردهاند و بعد از آن تمامیت افغانستان را تصرف و اکنون بر بدن و ذهن تمام شهروندان افغانستان کنترل شدید و ملالتآوری را وضع کردهاند. طالبان واقعیت جامعه افغانستان هستند، اما تنها واقعیت آن جامعه نیستند. آنها یک اقلیت بسیار اندک هستند؛ اقلیت بسیار کوچک در محلات خویش و میان قوم و قبیله خویش. میلیونها انسان در زیر حاکمیت آنها مثل آنان فکر نمیکنند و با سنت آنها موافق نیستند؛ اما این گروه همه چیز و همه کس را به زور غصب و حبس کرده است. به هیچیک از خواستهای جهان برای ایجاد فضای باز سیاسی، آزادی مطبوعات، حق کار و حضور زنان در اجتماع و تشکیل دولت فراگیر متشکل از همه اقوام افغانستان، پاسخ مثبت نداده است. این گروه افغانستان را به عظیمترین رنجگاه جهان تبدیل کرده است. در موجودیت و زیر حاکمیت این گروه، قرار نیست اتفاق مثبتی رخ دهد. جهان و از جمله ملل متحد نباید کارنامه خونین بیستوپنجساله این گروه را فراموش کند و آن را بهعنوان واقعیت جامعه افغانستان همچون دولت و حکومت و تنها نیروی قادر برای مدیریت و کنترل کشور، قبول و تبلیغ کند.
واقعیت جامعه افغانستان، کثیرالقومی بودن و کثیرالمذهب بودنش است. افغانستان یک کشور دارای تنوع قومی، مذهبی و زبانی است. جریانهای مختلف فکری در آن مبارزه کرده، به قدرت رسیدهاند و در آن ریشه دارند. غصب همه چیز مملکت توسط یک جریان سیاسی یا قومی و مذهبی، به معنای توزیع نابرابر عدالت ملی است که نتیجه آن ادامه جنگ و خشونت خواهد بود.