صمد پاینده

عباس استانکزی از طالب‌های مشهور است. او در آغاز این دور قدرت‌گیری طالبان، پس از سال‌ها، با ریش مورچه‌پای در رسانه‌ها ظاهر شد و به‌تدریج با خزیدن گروهش به سوی ارگ، ریش او نیز بلند گردید. آن ظاهر کم‌ریش، حکایت از تفاوت کوچکی میان او و همتایان تحصیل‌کرده اما طالبش با اکثریت رهبری مدرسه‌ای آن گروه دارد. اما این تفاوت آیا در حدی است که به احتمال اصلاح رفتار اداره طالبان امیدوار شویم؟

شیر‌محمد عباس استانکزی از کسانی است که در دهه دموکراسی (۱۳۴۰ هجری شمسی) به مکتب رفته‌اند. قانون اساسی دهه دموکراسی که در آن آزادی‌های مدنی و سیاسی تا حدود زیادی به‌ رسمیت شناخته شده بود و انتظار می‌رفت کشور را از حاکمیت استبدادی به مسیر دموکراتیک هدایت کند، در سال ۱۳۴۳ تصویب شد و شیر‌محمد، متولد ۱۳۳۸، آن زمان پنج یا شش سال عمر داشته است. در واقع اولین سال‌های زنده‌گی تعلیمی او با شور مبارزات سیاسی دموکراسی‌خواهانه همراه بوده است. او در لوگر زاده شده، اما مکتب و دانشگاه را در کابل خوانده است. در آن سال‌ها، لوگر به شادی و موسیقی شهرت داشت و ساز لوگری، از شادترین سازهای افغانستان، نامش را از زادگاه او گرفته است. کابل محل آموزش و تعلیم استانکزی، شهری زنده، پر از کتاب، روزنامه و نیروهای فعال سیاسی بود.

شیر‌محمد که احتمالاً در آن سال‌ها نیز با محافل محافظه‌کار روابطی داشته، به نقل از زنده‌گی‌نامه رسمی که وزارت خارجه طالبان نشر کرده، سند فراغت خود را از مکتب حربی کابل گرفته و برای ادامه تحصیل به هند رفته بوده است. او بعد از فراغت، به پاکستان رفته و آن‌جا با احزاب جهادی همکاری‌اش را آغاز کرده بوده است.

شیر‌محمد مثل تعداد قابل توجهی از دانشگاه‌ رفته‌گان افغانستان، بین واقعیت‌های زنده‌گی مدرن و رویاهای سنت و محافظه‌کاری، دومی را برگزیده است، بی‌آن‌که بتواند کاملاً خود را از گذشته مکتبی، دانشگاهی و شهرنشینی بکند. نام عباس استانکزی، برای اولین‌بار در دور اول حکومت طالبان در رسانه‌ها مطرح شد. او که زبان‌های انگلیسی، فارسی، پشتو و اردو را بلد بود، معین وزارت خارجه طالبان شد و بارها به نماینده‌گی از طالبان با رسانه‌های خارجی مصاحبه کرد. یک بار برای طلب رسمیت رژیم طالبان تا واشنگتن نیز رفت‌. با این حال، او به دلیل سوابق تحصیلی‌اش در میان طالبان مورد سوء‌ظن بوده است. در دور اول حاکمیت طالبان، رییسش مولوی احمد متوکل از او به ‌بدی یاد کرده و آدمی غیرقابل اعتمادش خوانده بود. در یک نسخه از زنده‌گی‌نامه‌ او که در رسانه‌های اجتماعی نشر شده، آمده است که باری به دستور ملا عمر مدتی از کار برکنار شده و به حبس خانه‌گی محکوم شده بود.

سرگذشت او در جریان مذاکرات دوحه و پس از آن نیز، حکایت از جایگاه معلقش دارد. در آغاز مذاکرات، مولوی‌ها به او نیاز داشتند و با وجود ریش کوتاهش، او را به صف اول مذاکره‌کننده‌گان جا داده بودند؛ اما بعد از مدتی، وقتی رشته‌های ریش‌درازان طالب با نکتایی‌پوشان امریکایی خوب بافته شد، عباس استانکزی از صف اول به عقب رانده شد و بعد از آن کمتر دیده می‌شد. در کابل، به او وزارت ندادند و از آن به ‌بعد چند بار ساز مخالف او شنیده شده است. اما سوال این است که آیا استانکزی و افرادی چون او ظرفیت رهبری تغییر از درون طالبان را دارند؟

جواب این سوال با اطمینان، نه‌خیر است. نخست به این دلیل که عباس استانکزی و امثالش نیروی نظامی، حمایت خارجی، پایگاه اجتماعی و تشکیلات سیاسی لازم را برای مدیریت تغییر ندارند. کسانی چون او، افراد منزوی و فاقد قدرت مانور و چالش‌آفرین در بدنه طالبان‌اند. رهبری طالبان در دست کسانی است که به دانشگاه ‌رفته‌گان، به چشم رقیب و دشمن می‌بنند و حتا اگر آن رقیبان تسلیم ‌شده، چاپلوس و خزیده در لباس طالبان هم باشند، مورد اعتماد نخواهند بود. اگر جای و مقامی بیابند، در حد ابزار و تزیین جایگاه خواهند داشت. دیگر، این‌که استانکزی و امثالش، خود دانشگاه ‌رفته‌گان مرتجع و عقب‌مانده‌اند. آنان، در جریان تحصیل با دانشی مجهز نشده‌اند که از بند سنت‌های ارتجاعی رها شوند، بلکه از آن سال‌ها مقداری سند و خاطره و کمی تردید و توهم برای‌شان باقی مانده است.

مخالفت تازه او با سیاست ضد تعلیمی طالبان را باید در چارچوب فکر طالبانی بخوانیم و در عین حال، نارضایتی‌های شخصی او را به‌عنوان یک عامل، فراموش نکنیم. باید از خود بپرسیم که آیا این استانکزی اگر پست مهمی چون وزارت خارجه، وزارت داخله یا ریاست‌الوزرا می‌داشت، بازهم با سیاست ضد تعلیمی طالبان مخالفت می‌کرد؟ آیا این اعتراض‌ها ریشه در رنجش‌های شخصی و بازماندن از «امتیازات» امارتی ندارد؟

مکتب‌خواهی او از نوعی نیست که مردم نیاز دارند. در سخنان او دو نکته برجسته وجود دارد: اول) تعلیم برای زن و مرد فرض است و هیچ دلیل شرعی برای منع آموزش وجود ندارد. دوم) بدون تعلیم، نمی‌توانیم راکت بسازیم و کسی از طالبان نخواهد ترسید.

نکته نخست، فرض بودن تعلیم بر مرد و زن، در جامعه سنتی ما شاید به ذوق بسیاری‌ خوش بخورد؛ اما دیده‌ایم که نگاه دینی به تعلیم، کار و سیاست گره‌گشا نیست، بلکه خندق‌های بسیار در راه پیشرفت جامعه ایجاد می‌کند. فرض و علم را اگر در ترازوی طالبان بگذاریم، آنان با اتکا بر تفسیری که از دین دارند، مانع تعلیم خواهند شد. آن‌چه را طالبان علم می‌گویند، با آن‌چه دیگران علم می‌دانند، یکی نیست‌. طالبان به مضامینی که در مدارس دینی آموزش داده می‌شوند، علم می‌گویند و آن‌چه را در دانشگاه (فزیک، کیمیا، بیولوژی، ریاضی و دیگران) می‌خوانیم، برای آن‌ها فن است. از دریچه چشم طالب، علم فرض است، اما فن فرض نیست. اگر بر فرض بودن علم در اداره طالبان بسیار تاکید شود، آن وقت باید همه کودکان افغان مدرسه بروند و تنها تعداد معدودی که رهبری طالبان می‌خواهند، اجازه خواهند داشت فن بیاموزند.

درست این است که بگوییم علم نیاز است و رفتن به مکتب و دانشگاه برای پیدا کردن نان، آوردن صلح و فهمیدن قواعد درست زنده‌گی اجتماعی لازم است. امروز بدون مکتب و دانشگاه نمی‌توانیم فابریکه داشته باشیم، لباس و نان خود را تولید کنیم، آب را مهار کنیم، باغ را حاصل‌خیز نماییم و معادن را استخراج کنیم.

نکته دوم سخنان استانکزی، برداشت جهادی او را از مکتب فاش می‌کند. طالبان، گروهی جهادی است، با ترویج جنگ و جهادگرایی به قدرت رسیده و روایت حاکم در میان آن گروه جنگ است. از این عباس استانکزی می‌خواهد دروازه‌های مکاتب باز شود تا کودکان درس بخوانند و راکت ساختن بیاموزند؛ چرا که بدون راکت، کسی از طالبان نخواهد ترسید.

در این یک سال و چند ماه، طالبان تنها مکتب را نبسته‌اند، بلکه از جهات مختلف مشغول پایه‌ریزی نظام طالبانی برای آموزش بوده‌اند. آنان کار را با ویرانی نظام موجود آغاز کرده‌اند. در مرحله ویرانی، کادرهای غیرطالبانی از سیستم آموزشی رانده می‌شوند، کتاب‌ها و مضامین غیرطالبانی حذف می‌گردند و تبلیغات وسیع علیه علوم عصری و سیستم آموزشی غیرطالبانی راه‌اندازی شده است. بستن مکاتب دخترانه، تنها بخشی از آن کمپین ویرانی است.

طالبان اگر در قدرت بمانند، مکاتب را باز خواهند کرد؛ اما آن‌چه باز می‌شود، مکتب نه، بلکه مرکز آموزشی طالبانیسم خواهد بود. حالا نیز، نصاب درسی دانشگاه‌ها به سود مدرسه تغییر کرده و بدون تفکیک، در تمام رشته‌های علوم طبیعی و علوم اجتماعی، مضامین مذهبی تحمیل شده و ساعات درسی مضامین غیردینی بسیار کم شده است. در عین حال، طالبان مشغول ساختن مدارس‌اند و کودکان، به‌خصوص دختران خردسال را تشویق می‌کنند تا به ‌جای مکتب، به مدرسه بروند. تصویری که آنان از آینده افغانستان دارند، میلیون‌ها انسان گوش‌به‌فرمان و آماده انتحار است که فنون جنگ، تولید اسلحه، استخراج معادن و حتا فن تولید مواد غذایی و پوشاک را داشته باشند، اما با «علم» جهادی و استشهادی مجهز شوند تا جهان آن‌طوری که عباس استانکزی آرزو می‌کند، از طالبان بترسد و در صورت امکان و آن‌طوری که ملا هبت‌الله و امثالش آرزو دارند، به کشورهای دیگر حمله شوند و میلیاردها انسان غیرطالب را از «شر» مدنیت، دموکراسی، آزادی و آگاهی غیرمذهبی «رها» سازند.

امروز اگر چیزی بر مردم افغانستان فرض باشد، آن چیز مبارزه علیه افکار طالبانی و رها ساختن مکتب، دانشگاه، بازار و سیاست از چنگ گروه جاهل و تروریست است. طالبان اگر مکتب‌ها را ببندند، حاصلش بربادی خواهد بود و اگر آن‌ها را بگشایند، ولی نصاب را طالبانی و تروریستی بسازند، بازهم نتیجه‌ای جز بربادی به ‌دست نخواهد آمد. به اصلاح طالبان دل‌بستن و به صدای «طالبان میانه‌رو» امید بستن، خطا است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *