حدود نیمقرن پس از درگذشت محمدطاهر بدخشی (۱۳۱۲-۱۳۵۸) هنوز مشکل اصلی افغانستان همان چیزی است که او بالای آن انگشت گذاشته بود: ستم ملی! مالکان و صاحبان قدرت در آن زمان بحث و طرحی اصلی او را تحریف کردند و او را که دغدغهاش رستگاری و سعادت تمام ملیتهای ساکن در افغانستان بود، چهره ضدپشتون معرفی کردند. اکنون نیاز به این است که بدخشی اصلی را در دستنوشتههای خودش، خطوط اساسی سازمانیای که او پایهگذاری کرد و کردارهای سیاسی دوران حیاتش جستوجو کرد. بدخشیای که جریانهای مذهبی و برتریطلبان قومی از روی ترس و هراس معرفی کردهاند، آن محمدطاهر بدخشی که روزگاری چهره برجسته سیاسی، فرهنگی و روشنفکری افغانستان بود، نیست؛ زیرا کسی که در هنگام محاکمه شدن در دادگاه سلطنتی در سال ۱۳۴۸ خورشیدی رو به قاضی گفت: «جناب قاضی، شبهای بسیار با ارزش جوانی من در مطالعه شعر و ادب تصوفی و اخلاقی به سپیدهدم رسیده و قلبام مالامال از دوستی انسان و عواطف عالی بشری است.» نمیتواند علیه دیگری نفرت بورزد. (بدخشی، ۵۹:۱۳۹۷)بدخشی برای مردم مبارزه کرد، زندانی و شکنجه شد و بالاخره جان خود را برای مردم فدا کرد. او دوبار در دوران مکتب به دلیل سخنرانیهای افشاگرانه و انتقادیاش مجازات و یکبار هم موقتاً از مکتب اخراج شد. یک بار هم به دلیل رهبری تظاهرات مشهور ۳ عقرب سال ۱۳۴۴ زندانی شد. چهار ماه را در سال ۱۳۴۸ در زندان کابل گذراند. ۱۸ ماه را با ۵۰ تن از اعضای رهبری و کادرهای محفل انتظار در دوره حکومت داوودخان در بخش انفرادی زندان دهمزنگ سپری کرد. فقط او نبود که شکنجهها را تحمل کرد و فرجام بدی داشت، بلکه تمام چهرههای شناختهشده جریان منتسب به او و متحدان سیاسیاش مثل بحرالدین باعث، حفیظ آهنگرپور، مجیدکلکانی و دیگران برای آرمان خویش (حل عادلانه مسأله ملی در افغانستان) به دست نیروهای رژیم حاکم کشته شدند.من فکر میکنم که لحظه حاضر مناسبترین لحظه برای به یادآوردن محمدطاهر بدخشی و بازخوانی تفکر ملی او است. به نظر میرسد که در لحظه کنونی تاریخ سرزمین ما، نیروهای آزاداندیش و خواستار عدالت اجتماعی در افغانستان، به این نتیجه رسیدهاند که مسأله ملی، مسأله اصلی اکنون ما است و بدون «حل عادلانه و دموکراتیک مسأله ملی» برداشتن گامهای دیگر به نحوی بیهوده خواهد بود. بنابراین، نتیجه پیروزی جریان ضد طالبان (خواسته یا ناخواسته) به تحقق این طرح خواهد انجامید. انواع مبارزههایی که ملیتهای غیرپشتون علیه طالب به راه انداختهاند، بی آنکه گفته باشند، در مسیر یکسره کردن مسأله ملی است. من در این یادداشت سعی میکنم به مدد دستنوشتههای بدخشی، خطوط اساسی سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان و نوشتههای دیگر، بحث اصلی بدخشی را به منظور بازخوانی و مورد توجه قرار دادن آن طرح به عنوان مبرمترین مسأله حاضر افغانستان به بحث بگیرم.قبل از پرداختن به مباحث اصلی طاهر بدخشی، عرض میکنم که افغانستان همانند بدخشی چهرههای فرهنگی، سیاسی، روشنفکر و مبارز فراوان داشته است. اشاره به این مورد از این جهت ضروری است که نباید از چهرههای فرهنگی، سیاسی و روشنفکری بت ساخته شود و به آنها قدسیت بخشیده شود؛ اما نگارنده این سطور به این باور است که بدخشی را یک مورد از دیگر مبارزان قبل از خودش، دوران خودش و بعد از خودش، متمایز میسازد. اینکه او در سیاهترین و استبدادیترین دوره تاریخ افغانستان روی اصلیترین مسأله کشور یعنی «حل عادلانه مسأله ملی» از طریق آوردن یک نظام دموکراتیک فدرال و انتخاب یک اسم جدید غیرقومی برای کشور انگشت گذاشت. او برخلاف جریآنهای دنبالهرو مارکسیستی و اسلامی آن دوران، حل مسأله ملی افغانستان را در اولویت مبارزاتی خویش قرار داد. مسألهای که او تیوریزه کرد در گذشته و اکنون مسأله اصلی مردم افغانستان است و بدون «حل عادلانه و دموکراتیک» آن دشوار به نظر میرسد وحدت ملی و افغانستان واحد و متحد شکل بگیرد. او از این جهت نخستین و پختهترین صدا برای ملیتهای محکوم بود. صدای او هنوز در میان ملیتهای تحت ستم طنینانداز است. به قول استاد واصف باختری «… هیچ نایی نتوانست سرود سالهای ناشگفتن تاریخ را به آن صلابتی بخواند که بدخشی خواند. صدای او صدای صداها، صدای همه صداها در کوهستآنهای سرزمین ما و در قلمرو گسترده تاریخ فرهنگ معاصر ما و فرهنگ تاریخ معاصر ما بود. (باختری،۱۳۶۷)ستم ملی چیست؟روشنترین تحلیل بدخشی و سازمان او را در مورد ستم ملی در افغانسان، در نوشتههای «در باره مسأله ملی» و «طرح مرام» میتوان خواند. نوشته اولی هنوز چاپ و نشر نشده است؛ نوشته دومی در سال ۱۳۹۶ در سایت «خراسان زمین» نشر شد. بدخشی در آغاز نوشته «درباره مسأله ملی»، وضعیت عمومی آن زمان جامعه افغانستان و موقعیت ستمگران و ستمکشان را تشریح و مشخص میسازد. او میگوید:«… و هرگاه واقعیات هر جزء کشور را شاهد بگیریم، میتوان گفت که آقایان [الیت حاکم پشتون] این مسأله را عمداً از نظر انداخته[اند]، چه ایشان در روز نهم سنبله بهخاطر به اصطلاح نهضت ملی پشتونستان با لباس خاص و مبدل شدن به دلقکها نمونهوار [و] اتنکنان سهم میگیرند، هورا میکشند، اما هیچگاه و حتا در بدترین حالاتی چون خشکسالیهای اخیر نمیخواهند بهخاطر رنجهای بیکران مردمان غور، فاریاب، بادغیس، بدخشان و هزارهجات نسبت عدم توجه دولت پشتونخواه اقلاً یک میتینگ اعتراضیه برپا کنند.»بدخشی در این نوشته مصداقهای روشن ستم ملی را توضیح میدهد. به نظر او طبقه حاکم پشتونهای افغانستان برای حل مشکلات پشتونهای پاکستان هر سال در کابل اعتراض میکنند و خواستار عدالت میشوند، اما در مورد مرگومیر ناشی از فقر و بیماری مردمان بخشهای مختلف افغانستان عمداً سکوت میکنند. چرا این هممیهنان ما به جای مردمان داخل کشور به مردمان بیرون از مرزهای کشور بیشتر توجه میکنند؟ زیرا «… در این مناطق تاجیکها، اوزبیکها، ترکمنها، هزارهها به سر میبرند. یعنی همان اشتراکهای اتنیکی که منبع تأمین منافع بورژوازی پشتون به شمار میرود. برای این سازمآنها حل به اصطلاح مسأله پشتونستان ضروری و اولی است. جانبداری از آن یک امر حق است، اما مسأله ملی افغانستان از لحاظ فرهنگی، حقوقی، سیاسی و اقتصادی و غیره براساس موجودیت ملیتهای تحت ستم کشور همچون اوزبیکها، هزارهها، ترکمنها و تاجیکها درست نیست و نباید مطرح شود؛ چون حل مسأله ملی بستهگی به دولت ملی دارد. در این حال اگر یکی از این اشتراکهای اتنیکی از زبان و فرهنگ خویش دفاع میکند، آقایان در برابر این مسأله مشخص سکوت میکنند و از استیژ خلق (!) موضعگیری شوونیستی خویش را به ثبوت میرسانند.»بدخشی در این بند از نوشته خویش چندین موضوع را مطرح و برجسته میسازد. مبارزه پشتونهای پاکستان علیه ملیت حاکم این کشور و جانب داری پشتونهای افغانستان از مبارزه آنان امر حق است، اما مبارزه ملیتهای قومی در افغانستان علیه طبقه حاکم پشتون برای زیستن مطابق فرهنگهای خودشان، خیانت به کشور است و این نامش «ستم ملی» و بیعدالتی و خیانت است.محمدطاهر بدخشی یکی از بنیادگذاران حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود، اما بعدها از این حزب جدا شد. او فکر میکرد که راه درست در زمانه خودش مبارزه علیه ستم ملیای است که بیداد میکند. به نظر او مبارزه علیه ستم ملی در آن زمان، به معنای استحکام بخشیدن مبانی مبارزه طبقاتی، همبستهگی کارگران و دهقانان برای زوال نظم اجتماعی (چیزی که قویترین جریان مارکسیستی آن زمان بالای آن تاکید داشت) هم بود. در بخشی از همان نوشته «درباره مسأله ملی» اینگونه به موضوع میپردازد: «از اینرو، مبارزۀ پیگیر و بیباک علیه ستم ملی نهتنها امری است مهم، بلکه ضرورتی است بس مبرم. این مبارزه نهتنها بهخاطر ایجاد تفرقه در بین ملل ساکن کشور، بلکه بهخاطر تحکیم مبانی مبارزه طبقاتی، بهخاطر تشدید همبستهگی کارگران، دهقانان و ملل مختلف ساکن کشور، بهخاطر زوال هر چه سریعتر نظام اجتماعی موجوده و در همین لمحه معین، اجتناب ناپذیر است»دستنوشتههای بدخشی و رفتارهای سیاسی او تا اواخر دهه ۴۰ خورشیدی نشان میدهد که او در صف سوسیالیستهای جهان ایستاده است، اما نه در صف جریان ارتدوکس آن. احتمالاً پس از جدا شدن از حزب دموکراتیک خلق و ایجاد «محفل انتظار» چگونهگی مبارزه برای حل کردن مسأله ملی را به طور جدیتر روی دست گرفت و تیوریزه کرد. چون در دفاعیهاش در دادگاه سلطنتی ۱۳۴۸ هنوز خودش را سوسیالیست معرفی میکند: «این آقایان [مامورین سلطنت ظاهرشاه] بدبختانه به اثر غفلت حکومت از الفبای دموکراسی خبر نداشته و از لفظ سوسیالیسم نفرت دارند، چون که آنها زاده شبهای سیاه و تیره استبداد هستند. کسانی را که خبر از طلوع خورشید حقیقت، عدالت و دموکراسی بدهند، چون بوم تعقیب میکنند؛ چونکه آن را تجاوز بر دامن مادر شب و سیاهی میدانند. ما در این محکمه اعلام میکنیم که این تجاوز عادلانه بر تاریکیهای مخوف شبهای سیاه را آغاز کردهایم و لشکر ظفرنمون افکار انساندوستی به طرف این قلعه کهنه و دژِ ظلم و ستم در حالت پرورش است.» (بدخشی۱۳۹۸: ۱۳)نوشته دیگری که دیدگاه بدخشی و نظریات هیأت رهبری سازمان او را در مورد ستم ملی و راه عبور از آن را نشان میدهد، «طرح مرام» است. این طرح در مورد وضعیت حاکم آن زمان و خواستههای افراد جریان محفل انتظار بسیار روشن سخن میگوید. در ماده دوم این طرح عوامل عقبماندهگی افغانستان «استثمار و ستمهای مختلف فیودالی و قبیلهای، سرمایهداری ملی، امپریالیستی، مذهـبی، نژادی و غیره که متکی به دو ستم اساسی فیودالی و ملی، (ستم ملی داخلی، ستم ملی امپریالیستی) استند» دانسته میشود. به نظر آنها با «برانداختن این دو ستم است که میتوان کشور را از چنگال سیاه فیودالیزم و امپریالیزم نجـات داد، زمینه تکامل نیروهای مولده جدید کشور و ترقی اقتصادیـاجتماعی را برای خلقهای مملکت فـــراهــم ساخت.»در ماده سوم این طرح، افغانستان کشور ملیتهای مختلف خوانده میشود که در میان آنها طبقه حاکم ملیت پشتون واضع سیاستهای استبدادی و تبعیضآمیز و دیگر ملیتها ستمکش هستند: «افغانستان کشوری است کثیرالمله که در آن بیش از بیست ملیت زندهگی میکند. در بین این ملیتها، ملیت پشتون [با اعمال سیاستهای استبدادی و تبعیضی محافل حاکمه خودکامه آن بالای اقوام و ملیتهای دیگر در جایگاه] ملت حاکم و متباقی ملیتها ستـمکشاند.» در ماده سوم همچنان گونههای ستم ملی در افغانستان مشخص میشوند. «ستم [طبقات و محافل حاکمه خودکامه] پشتونها بالای ملیتهای دیگر از همـه اولتر، ستم اقتصادی است که بهتـرین و بــزرگترین زمــینها را که متعلق به ملیتهای تحت ستم (اوزبیکها، تاجیکها، هزارهها، ترکمـنها و …) بود، چی قبلاً در طی مهاجمات، لشکرکشیهای اردوی افغانـی [پشتونها] و چی بعداً به صورت فاتح، ناقل، حاکم و غیره از طریق جبر و زور اشغال کردند و ساکنـان و صاحبان این زمـینها را به کوهها و دشتها راندند و یا به صورت دهقان، همسایه، مغلوب و غیره آنها را به [برزگران] خود مبدل نمودند و امــروز بزرگترین زمینداران سرزمین ملیتهای تحت ستم و اغلب بورژوای کمپرادور و بروکراتهای بزرگ، از ملیت حاکم پشـتون میباشد. این یکی از فکتورهایی است که ستم فیودالی را با ستم ملی پیوند میدهـد و مسأله ملی را به مسأله زمین مبدل میکند.»در بند دوم ماده سوم آمده است که صاحبان اصلی زمین در افغانستان، ملیتهای غیرپشتون هستند و ساحات اقتصادی افغانستان نیز مربوط به این مردم است. در کل چرخ زندهگی افغانستان از آب هستی ملیتهای تحت ستم میچرخد، اما فرمانروا و همهکاره ممکلت ملیت پشتون است. مشکل اصلی این است که ملیت حاکم برای ملیتهای تحت ستم در امور سیاسی و اقتصادی کشور حق قایل نیست. «در افغانستان غنیترین و وسیعترین ساحات اقتصادی را سرزمین ملیتهای تحت ستم تشکیل میدهد و تمام عایدات اقتصادی افغانستان که خواه به جیب بورژوازی ملیت حـاکم … و خواه از این طریق به دامـن انحصارات امپریالیستها میریزد، به طور عمده از ملیتهای تحت ستم و ثمـــره عــرق و دسترنج خلقهای این ملیتها است … آسیاب اقتصاد افغانستان از آب هســتی ملیتهای تحت ستم میچرخد. نان، لباس و زندهگی افغانستان را به طور اساسی ملیتهــای تحت ستم فراهم میسازد، ولی فرمانروایی و سیاست را [محافل حاکمه] ملیت … [پشتون اعمال] میکند.»در ماده پنجم به بخش دیگری از ستم، یعنی ستم فرهنگی که هستی ملیتهای تحت ستم را در مرز نیستی قرار داده است، اشاره میشود. ملیت حاکم در حال فرهنگزدایی و «افغان» گردانیدن تمام ملیتهای تحت ستم است: «طبقات حاکم ملیت … [حاکم] که قدرت سیاسی را به دست دارند، ستمگری سیاسی و اقتصادی را تا سرحد منحل ساخـتن و نابود کردن ملیتهای تحت ستم ادامه میدهــند و بدین ملحوظ ستم فـــرهنگی خود را هرچی بیشتر تشدید میکنند. تمام تاریخ و افتخارات باستانی آنها را منهدم کرده اند. لسان، عادات و رسم و رواج، البسه، طرز زندهگی، در یک کلمه فرهنگ ملی آنها را غــیرملی و زشت اعلام میدارند. تاریخ پشتـونها تاریخ تمام ملیتهای افغانستان، قهرمانان ملی ملیت … [حاکم]، قهــرمانان تمام ملیتها، لسان و فـــرهنگ ملیت پشتون، لسان و فرهنگ رسمی و ملی تمام ملیتها جا زده میشود. اگر کلمهای از ملیت به میان آید، ملیت «ملت افغان» و هرکس که از افغانستان است، افغان است.» تجزیهطلبی موردی است که تا هنوز محمدطاهر بدخشی و سازمان او را به آن متهم میکنند. این اتهام بر آنان را دستگاه حکومتی آن زمان و جریان برتریطلب قومی موجود افغانستان بر آنها وارد کردند و میکنند. آنها در ماده ۱۸ «طرح مرام» به این اتهام جواب میدهند. آنها استدلال کرده اند که این ما نیستیم که افغانستان را تجزیه می کنیم، «این ملیت حاکم بهخصوص طبقه حاکمه آن است که حقـوق ملی [ملیتهای تحت ستم را پامال کرده] آنها را مجبور میسازد که جدایی خود را اعلان کنند … و عامل تجــزیه [محافل حاکمه خودکامه] ملیت [حاکم] و ستمگری ملی است.» به نظر بدخشی و اعضای سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان «سیاست ستمگری ملی، بزرگترین مانع همبستهگی [زحمتکشان] و خطرناکترین مسأله مبارزه خلقها است.» یکی از اتهاماتی که بر او در جریان محاکمه شدن در دادگاه سلطنتی وارد شده بود، همین موضوع بود؛ اما او در دفاعیهاش در دادگاه سلطنتی میگوید «مرده باد تفوقطلبان»! «مرده باد افکار تجزیهطلبی!» (بدخشی،۵۱:۱۳۹۷).طبقه ملیت حاکم آن زمان بدخشی و جریان او را ضد پشتونها معرفی کردند و هنوز هم جریان برتریطلبی قومی در افغانستان آنها را سکتاریست و ضدپشتون معرفی میکنند. آنها در طرح مرام در این مورد نیز اتمام حجت میکنند و میگویند: «ما علیه بورژوازی و طبقات حاکمه این ملیت که قدرت سیاسی را در کشور به دست گرفته و با مرتجعیین ملیتهای دیگر زدوبند نموده و مشترکاً در کار استثمار و سرکوب خلقها و ملیتهای تحت ستماند، مبارزه میکنیم … ما که از خلق نمایندهگی میکنیم، علیه هیچ خلقی مبارزه نخــواهیم کرد.» در ادامه این نوشته جریان بدخشی با پشتونهای مخالف بورژوازی و طبقه حاکم اعلام همبستهگی میکند: « ما یک بار دیگر همبستهگی عمیق خود را با خلق برادر پشتون اعلام میداریم و معتقدیم که ما و آنها همسرنوشتـیم، امــر آزادی ما با هم پیوند ناگسستنی دارد و یکی بدون کمک دیگری آزاد شده نمیتوانیم.»در ماده چهاردهم طرح مرام آمده است که خلق پشتون نمیتواند به تنهایی آزاد شود و یا آزاد باشد. ملیت پشتون برای اینکه خودش را از شر ارتجاع نجات بدهد باید در صف ملیتهای ستمکش قرار بگیرد. «آزادی خلق پشتون وابسته به آزادی خلقهای ملیتهای تحت ستم است. خلق پشتون برای اینکه ارتجاع خود را سرنگون نموده و خود را آزاد کند، باید خویشتن را با ملیتهای تحـت ستم همسرنوشت دانسته و در انقلاب ملی و دموکراتیک این ملیتها به جدیترین طرزی یاری برساند و همبستهگی عملی خود را با آنها به صورت یک جبهه وسیع انقلابی در مقیاس سراسری کشور برای انجام انقلاب ضد امپریالیستی و ضد فیودالی افغانستان برقرار کند.»محمدطاهر بدخشی در دفاعنامهاش در دادگاه سلطنتی، ضرورت وحدت ملی را تشریح میکند. او میگوید که از شکست صد میلیون عرب در برابر ملت کوچک اسرایل و پیروزی خلق وطنپرست ویتنام در برابر بزرگترین قدرت جهان یعنی امریکا بیاموزیم. او در دادگاه رو به قاضی میگوید که در افغانستان بیلیاقتترینها به دلیل وابستهگیهای قومی صاحب مقام و موقف هستند، اما افراد شایسته به دلیل تعلقشان به ملیتهای تحت ستم، مجال و فرصت سهمگیری در امور کشور را ندارند. او یکی از موارد قومگرایی و برتریطلبی زمانه خودش را توصیف و تحسین حاکمیت از محمدگل مهمند را عنوان می کند.در طرح مرام راه عبور از مشکل افغانستان نیز مطرح میشود. در ماده ششم آمده است: «ملیتهای قومی در افغانستان هـــرکدام از خـود تاریخ، فرهنگ و زبان خاص دارند. برای همین هرکدام حق دارند در ساحتهای سیاسی، اقتصادی و فــرهنگی (زیرا در همین سه مورد ستم می بینند) سرنوشت خـود را خـودشان تعیین نمایند. ملیتهای تحت ستم افغانستان حق دارند تا ســـرحـد جـدایی خود مبارزه کنند. در طرح مرام آمده است که واقعیتهای ملی و تاریخی افغانستان … نشان میدهد که این راه، راه آزادی مبارزه ملیتها تا سرحد جدایی و وحــدت آزادانۀ این ملیتها در جمهــوری دمـوکراتیک فـدرال، اصولیتــرین و یگانه راه ممکن و مفـید به حال ترقـی، همبستهگی و آزادی خـلقها است.» در طرح مرام در مورد نوعیت برای افغانستان سخن زده میشود، افزون بر این بر ضرورت تعریف شدن همه چیز از نو، از جمله انتخاب یک اسم غیرقومی برای کشور نیز اشاره میشود: «نام این جمهوری دموکراتیک یک نام جغرافیایی تاریخی بوده و به هیچ ملیتی مستقیماً نسبت نداشته باشد.»طرح مرام، سرزمین ملیتهای تحت ستم را کانون پیکارهای آینده افغانستان تعریف میکند. سرزمین ملیتهای تحت ستم کانون مبارزه و پیکار علیه ستم و بیدادگری ملی خواهد بود. قلمرو ملیتهای تحت ستم مکان خوب و مساعد برای آغاز انقلاب و مبارزه تودهای است. در ماده دهم آمده است: «… سرزمین ملیتهای ستمکش کانونهای انفجاری کشور است. سرزمین ملیتهای تحت ستم هم از نظر اجتماعی و هم از نظر جغرافیایی مساعدترین نقاط برای آغاز انقلاب تودهای طولانی افغانستان میباشد.» در ماده پنجم مدل مبارزه، مسلحانه و بهگونه انقلابی مطرح می شود. به نظر میرسد که رهبران سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان در آن زمان نسبت به حرکتهای مدنی نومید بودهاند. به نظر آنها «خلق افغانستان مدتها است که به بیثمربودن مبارزات مسالمتآمیز و قانونی پی برده و هیچ نوع تمایل و امیدی به این شکل مبارزه ندارد. برای دهـقانان زورداشتن، قدرت بودن و تفنگ داشتن مطـرح است. در کشور پیشآهنگ انقلابی که نیروی مسلح نداشته باشد، قدرت نیست. چنین پیشآهنگ که توان مقابله با دشمن خلق (فیودالیزم و رژیم دیکتاتوری فاشیستی) و دفاع از منافع خلق را نداشته باشد، نمیتواند پیشآهنگ مبارزه تودهها باشد. به پیشآهنگ بیاسلحه و بینیرو، خلق اعتماد ندارد و به سخنانش هرقدر هم مهم و شیرین باشد، کسی نه باور دارد و نه گوش میدهد.»در ماده ۲۵ رژیم داوودخان «دیکتاتوری» و «فاشیستی» معرفی میشود که مرگ او براساس عمل و نظر جریان محفل انتظار خواهد بود. « … و ستم ملی امــروز لرزه وحشتآور مرگ را به پیکر رژیم دیکتاتوری فاشیستی ایجاد کرده و ارتجاع هم درست فیصله مـــرگ خود را در عمل و نظر آنها دیده و همچنان است که به عنوان خطرناکتــرین دشمنان جمهـوری دیکتاتوری فاشیستی، آنها و متحدین و هـوادارانشان را مــورد پیگـــرد و تعقیب وحشیانه قرار داده است.»بدخشی در پایان دفاعنامهاش در دادگاه سلطنتی قولی را با این عبارت نقل میکند: «… اما به گفته قهرمان جاوید نهضت ملی ایتالیا: برای انسان کامل، عشقی برتر از آن وجود ندارد که برای زندهگی مردمش جان شیرین خویش را هدیه کند.» او در جریان حاکمیت صد روزه حفیظالله کشته شد. چگونهگی مرگ او، مکان مرگ او و همه رهبرانی که در راه دشوار آزادی به او شانه داده بودند مشخص نیست. اما راه آنها و طرح آنها با وقفه، ضعیف و بدون تولید و خلق متنهای موثر و راهگشا ادامه پیدا کرد. افراد منتسب به جریان او، در اواخر دهه شصت با آنکه براساس یک توافق با حکومت داکتر نجیب همکاری کردند، اما جریده سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان حل مسأله ملی را به عنوان اولیترین ضرورت افغانستان از نظر دور نینداخت، در موردش مقاله نوشتند و تبصره کردند. در شماره هشتم سال دوم جریده میهن (۱۳۶۸) نوشتهای زیر عنوان «مسأله ملی و مصالحه ملی» بار دیگر ضرورت حل عادلانه مسأله از طریق آوردن نظام دموکراتیک فدرالی به بحث پرداخته است. در همین سال سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان به عنوان جریان تجزیهطلب و ضدپشتونها که در پی احیای خراسان بزرگ است، معرفی می شود. این نشان میدهد که ادبیات آنها در میان اهل سیاست افغانستان جا افتاده و جدی گرفته میشده است؛ اما سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان در شماره سوم سال دوم جریده میهن، بار دیگر ضرورت حل عادلانه مسأله ملی را زیر عنوان «باز هم در مورد مسأله ملی» به عنوان راه حل ختم جنگ و منازعات قومی از طریق مساعد ساختن جامعه دموکراتیک و ضرورت فدرالی شدن افغانستان مطرح میکنند.طرح و بحث بدخشی هنوز نهتنها تحقق نیافته است که وضع بدتر از زمان آنها بالای ملیتهای محکوم حاکم شده است. شرایط اکنون ما از لحاظ برتریطلبی و استبداد قومی، شبیه دوران حاکمیت خاندان یحیا است. افغانستان گرفتار نارضایتی شدید داخلی است. ستمگری ملی عاملی این نارضایتی است و تمام اعتمادهای لازم میان اقوام افغانستان را از میان برداشته است. این نارضایتی داخلی است که باعث سوءاستفاده بعضی از کشورهای همسایه از افغانستان شده است. فقدان عدالت ملی، عامل عمده عقبماندهگی در حوزههای مختلف، عمومی شدن عصبیتهای قومی و عوامل عمده ناکامی دموکراسی و ارزشهای دیگر بشرشمول در افغانستان است. حل عادلانه مسأله ملی، یعنی توزیع برابر عدالت اجتماعی در زمینههایی چون اقتصاد، فرهنگ، سیاست و موارد دیگر، یکی از راههایی میتواند باشد که افغانستان از طریق آن میتواند به وحدت ملی واقعی دست پیدا کند.