زمانی، دوکتور عبدالله فریاد زد که قطعه قطعه شوم، از حق شما نمی گذرم؛ اما گذشت، نه یکبار، نه دو بار، بلکه چندین بار گذشت و بسیار ساده هم گذشت.
احمد ضیا مسعود، برای غنی گلو پاره کرد، بر روی همسنگران قهرمانملی خاک پاشید و غنی و تیم فاشیستاش را پیروز اعلام کرد؛ انگار احمد ولی، برادراش، روایت معروف خویش از دیدگاه غنی نسبت به دیگر اقوام را، به او نگفته بود!
امرالله صالح، نابغه خود خوانده استخبارات، و متکبر ترین و در عین حال بی تجربه ترین، سیاستمدار تاریخ، تا آخرین دقایق تحویل جمهوریت، سر از بارگاه غنی و غنویان بلند نکرد.
غنی از میان این همه رهبر و مدعی، وطن را با ۳۰ میلیون انسان، به هم فکران و همکیشان خود واگذار کرد و با خیال راحت، در گوشه امنی، لمید.
داکتر صاحب عبدالله، هنوز شیک میپوشد و با اجازه امارت، هر از گاهی به اهل خویش سر میزند و فعالیتهای مجازی اش را نیز به پیامهای تبریکی به تیم کرکت، محدود ساخته است.
اما وطن درست جایی بین قرون وسطی و ماقبل تاریخ قرار دارد. زنان دیگر انسان به شمار نمی روند، انسانها فاقد حقوق اند، علم و شعور در نسخه جدید اسلام، حرام شده است، تعصب جای تقوا را گرفته است و ملاها دین را انحصار و ملانیزه، کرده اند، طوریکه منابر بیش از آنکه به مشکلات مردم بپردازد، به امور خلوت شان، دخول میکند.
در چنین شرایطی، حرف زدن از وحدت ملی، یکپارچگی و برادری، چیزی شبیه خریت مطلق است.
وطن فقط یک قطعه آسمان و زمین نیست؛ وطن چند سال تاریخ پوشالی و افتخارات خیالی هم نیست. وطن همین جوانان و همین نسلی اند که هر روز، نابود تر و نابود تر میشود.
ما هرگز ملت نبودیم و زین پس هم نخواهیم بود. ما یا با تداوم این دشمنی، نابود میشویم و یا با عقل و تدبیر، جدا میشویم تا عاقلانهتر زندگی کنیم.
روح فرمانده امیری و همسنگران پاک اش، شاد، و بهشت ارزانی قدوم مردانه شان باد!
مرگ بر تمام وطن فروشان، متعصبین، دکانداران دین، چاپلوسان و کاسه لیسانی که برای چند روز بقا، ناموس و عزت شان را زیر تنه های لاش خواران، قرار داده اند.
نویسنده: اصغر یاور