امین کاوه
آتشافروزیها در جوزجان و جابهجای کوچیان در ماورای کوکچه و شمالشرق، تداوم سیاست عصبیت قومی است که از زمان امانالله خان تاکنون در برهههای مختلف به اشکال گوناگون به منصه اجرا گذاشته شده است. منطق نانوشته عصبیت قومی این است که برای حفظ سرزمین واحد و دولت مقتدر و متمرکز، باید کمربند محافظتی در کشور از یک گروه قومی تشکیل شود تا بتواند در حالتهای خاص مانع تعمیم خواستهایی شود که در تضاد با عصبیت گروه ویژه قرار دارد. بنا بر تحقق این سیاست است که ستیز باشندهگان و کوچنشینان را دوامدار میسازد و زمینه خشونتها و درگیریهای زیانبار را فراهم میآورد. راهبرد عمده جنگ کنونی در شمالشرق، سوای عوامل خارجی آن، میتواند در ذیل مفهوم این ستیز مورد بحث قرار گیرد. در یک ماه گذشته صدها باشنده بومی از خانه و کاشانهشان در ولسوالی خواجه بهاوالدین کوچانده شدهاند و به جای آنان کوچیان و باشندهگان غیربومی جابهجا شدهاند. کوچاندن ساکنان بومی از سرزمینشان و جابهجایی کوچنشینان به جای آنها، چرخه استبداد و شورش دایمی را در کشور نهادینه میسازد و بستر انتقامگیری، عقدهگشایی و جنگ مستمر را فراهم میکند. این عصبیت قومی باعث شده که جامعه افغانستان بهلحاظ جامعهشناسی در مبحث جوامع کوتاهمدت و فاقد تداوم قرار بگیرد؛ چون هیچ ساختار و نظامی برای مدتهای طولانی در تاریخ دوام و قوام نیافته و در یک دهه و حتا کمتر و کوتاهتر از یک سال فروریزی کامل را در قبال داشته است. منطق و محرک عقل غارتگر و غصب ثروت و تسخیر سرزمین دیگران، نطفه آگاهی مدرن و عقل جدید را میخشکاند و دین و اساطیر را در خدمت عصبیت قرار میدهد. عقل مدرن، آزادی و قانون، عدالت و دموکراسی جای خود را به شورش و جنگ، بیثباتی و درگیری، خشونت و خشکاندیشی و تاریکی میدهد. در یک جامعه محروم از آزادی، مدارای چندانی برای طی مسیرهای متفاوت و انجام آزمایشهای مختلف وجود ندارد و افغانستان با چرخه استبداد و عصبیت طالبانی هیچگاهی گامی به سوی جامعه متعالی، پویا و سرزمین همه برنخواهد داشت؛ چون هیچ ارزش و واقعیتی به جز عصبیت و ستیز به رسمیت شناخته نمیشود و تمام جمال و کمال این گروه این است که همه را یکسان بسازد، در حالی که سیاست یکسانسازی در هیچ جای دنیا و تاریخ جز فروپاشی چیزی دیگر در قبال نداشته است. اما عصبیت آنان مانع این فهم و تعمیم آن در قلمرو سیاست و فرهنگ میشود. عصبیتی که طالبان دنبال میکنند، میتوان آن را در قول ابن خلدون نیز جستوجو کرد. از نظر او، منازعه میان صحرا و زندهگی صحرانشینی با جامعه شهری یکی از نخستین منازعات جوامع دچار عصبیت است. ابن خلدون اثر بلندآوازهای به نام کتاب العبر (کتاب عبرتها) دارد. این کتاب دو جلد دارد که جلد اول آن مشهور به مقدمه ابن خلدون است. این مقدمه بهصورت خاص برای درک پیامدهای اقتصادی حکومت استبدادی مفید است. او اما در یک بخش از مقدمه خویش، به پویایی نهادهای سیاسی نیز میپردازد و در این زمینه دیدگاهش بر دو منازعه بنیادین در جامعه استوار است. ابن خلدون در نظریه پویایی نهادهای سیاسی، منازعه نخست را منازعه میان صحرا و زندهگی صحرانشینی با جامعه شهری تعریف میکند. منازعه دومی در نظریه او درگیری میان فرمانروایان و فرمانبرداران است. استدلال ابن خلدون در منازعه نخست این است که نوع جامعه و ناملایمات و ماهیت زندهگی حاشیهای در صحرا، استوار بر عصبیت است و این به نفع صحرانشینان است؛ چون آنان را به همبستهگی جمعی میرساند؛ چیزی که عملاً در افغانستان شاهد آن هستیم که شورش صحرانشینان علیه شهرنشینان همیشه به پیروزی رسیده است و پیوسته نظامهای سیاسی در کشور از این عرق و عصبیت صدمه دیدهاند. از نظر ابن خلدون، هرچند عصبیت به صحرانشینان برای غلبه بر «سرزمینهای متمدن» و بالا کشیدنشان در نبرد با قدرت یاری میرساند، اما پویایی ذاتی چنین اقتدار ناچار افول عصبیت و فروپاشی نهایی حکومت را به دنبال دارد که گروههای صحرانشین آن را بنا نهادهاند. تحلیل او این است که با آمدن از صحرا به شهر «یک نفر تمامی جبروت را برای خود میخواهد»، در حالی که اکثریت مردم «به فرومایهگی و سرسپردهگی خو میگیرند.»
ابن خلدون میاندیشید که «وقتی شخص واجد مزیت در عصبیت به مرتبه سرکردهگی میرسد و اطاعت میشود و آنگاه که وی مسیر را به سمت برتری جویی و استفاده از زور باز میبیند، او این را ادامه خواهد داد.» امری که با سلطه طالبان در افغانستان عملاً شاهد آن هستیم. امیر نامریی بر کشور حکمرانی میکند، شهروندان در قلمرو حکمرانی او بردهگانی بیحق و بیزبان بیش نیستند و تنها مکلفیت اطاعت بیچونوچرا دارند و مالیات و زکات میدهند و فراتر از این نقش ندارند. از نظر این امیر دیده نشده، مردمی خوباند که بیشتر سرسپرده و فاقد عقل و زبان دادخواهی باشند.
افغانستان مدرن، نیاز به قانون، آزادی، عدالت و تمثیل اراده جمعی دارد. عصبیت قومی تنها در جوامع پیشامدرن کارامدی داشت که اگر ستمی و ننگی دامن قبیلهای را میگرفت، شامل همه اعضای آن قبیله میشد و همه به خروش میآمدند و در گرداب جنگ فرو میرفتند؛ اما امروز مردم با عقل مدرن زیست میکنند، نیاز به آرامش فردی، زندهگی خصوصی و حمایت قانونی دارند. از سوی دیگر، عصبیتهای قومی و قبیلهای سبب دیگرهراسی میشود و تداوم این سیاست برایندی جز تباهی و جداییطلبی برای کشور به ارمغان نخواهد آورد.