عبدالناصر نورزاد
ایران از ابتدای شکل گیری اش به عنوان جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی در 1357، همواره اهداف سیاسی، نظامی، اقتصادی و نفوذ نرم فرهنگی و مذهبی را در سرخط روابطش با افغانستان قرار داده است. پیگری این اهداف درافغانستان، در مقاطع مختلف و با تحولات نامیمون سیاسی در این کشور، از لحاظ ماهیت یکی ولی از لحاظ روی کرد، متفاوت دنبال شده است.
جمهوری اسلامی ایران، با حمایت از احزاب شیعه در دوران مبارزه با شوروی، حمایت از قومیت های خاصی در جریان جنگ های داخلی، حمایت از جبهه مقاومت در دوره اول حضور طالبان در قدرت سیاسی، حمایت دوطرفه از دولت تحت حمایت غرب در افغانستان و فراهم آوری تسهیلات برای طالبان، همواره در قضایای افغانستان شامل بوده و یک بازی گر مهم در تحولات این کشور محسوب شده است. حالا با به قدرت رسیدن طالبان بار دوم، تلاش کرده تا از این موقعیت و تحول نا خوشایند سیاسی در افغانستان و خلای حضور امریکا و متحدانش در افغانستان، استفاده ببرد. این کشور از ابتدای حضور طالبان در قدرت در ماه اگست سال پار، یک روی کرد محتاطانه را در خصوص روابط و به رسمیت شناسی رژیم طالبان دنبال کرده است. اما در خصوص سیاست های کلان ایران در خصوص افغانستان، باید چند عامل اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و مذهبی واز همه مهم تر نظامی و استراتیژیکی را مد نظرگرفت که می توان با تحلیل این عوامل، به درک پایه یی از روی کرد و چشم انداز واقعی بازی گری ایران در افغانستان پی برد. این تحلیل از آن جا سرچشمه می گیرد که شرایط اقتصادی جمهوری اسلامی و انزوای آن که همکاری کشورهای غربی و حتی سازمان ملل برای مدیریت بحران تشدیدشده پناهجویی در ایران را مشمول شماری از محدودیتها میکند. تهران با درک این محدودیت و بحران های ناشی از آن، چشم انداز وسیع تر در خصوص افغانستان تحت سلطه طالبان ندارد، زیرا همواره با روی کرد های مقطعی، روابطش با طالبان را تاکتیکی و عبوری نشان داده است. این روی کرد به اساس ماهیت طالبان و عدم موجودیت اعتماد میان ایران و طالبان بوده است. تهران که شاید براورد های از سقوط غیر منتظره دولت تحت حمایت امریکا در افغانستان نداشت، با حضور طالبان در قدرت شوکه شده است. زیرا برداشت از معضل افغانستان، خیلی ها متفاوت از آن چیزی است که کشور های همسایه و منطقه، از سیر تحول آن داشتند. تنها در بحبوحه توافق دوحه و کمرنگ شدن حضور امریکا در افغانستان در فبروری 2019 بود که منطقه و بخصوص ایران متوجه سیر تحولات به نفع خودشان شدند. برای تهران افغانستان عاری از حضور امریکا به مراتب خطرناک تر و به مراتب دشوار تر از نبود آن بود. زیرا بازی مغلق در جغرافیای افغانستان و ظهور گروه های مختلف تروریستی و تندرو که خطر جدی برای امنیت ملی ایران محسوب می شدند، در تحت حضور امریکا در افغانستان، اوج گرفته بود. به هر تقدیر، خروج آنی امریکا و به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان، پیام های چندان خوشی نداشت. برای تهران در یک سالی که از به قدرت رسیدن طالبان در کابل میگذرد، معضل کوچکی نبودهاند، به خصوص که تصاویر برخی از رفتار و رویکردها نسبت به پناهجویان افغانستانی هم به رسانهها و شبکههای اجتماعی راه مییابند. هم این تصاویر و هم اعتراضات رسمی و غیررسمی در افغانستان تحت سیطره طالبان به رویکردهای جمهوری اسلامی در قبال پناهجویان افغانستانی که از قضا از دست خود طالبان گریختهاند مشکل را پیچیدهتر هم کرده و میکنند. این عملکرد در واقع اوج ناکامی چشم انداز سیاسی ایران در افغانستان بود، زیرا ایران انتظار داشت بعداز بیست سال حضور امریکا در افغانستان، بتواند نفوذ قابل ملاحظه و یا حد اقل روابط قابل اعتماد با طالبان داشته باشد.
از لحاظ امنیتی و نظامی، این امید جمهوری اسلامی که طالبان با القاعده قطع رابطه خواهد کرد و در برابر داعش هم به سدی سدید بدل خواهد شد نیز واقعیت پیدا نکرده است. کشتهشدن ایمن الظواهری، رهبر القاعده در قلب کابل در ماه گذشته به وسیله پهپادهای آمریکایی پرده از مناسبات همچنان برقرار طالبان با القاعده برداشت و بمبگذاریها و تحرکات گاه و بیگاه داعش خراسان در گوشه و کنار افغانستان لزوما از قدرت و ابتکار طالبان در مقابله با این نیرو حکایت ندارد. ایران همواره برای مهار خطرات نسبت به امنیت ملی اش نظر به تجارب گذشته، از نیروهای نیابتی استفاده برده است. این بار نیز توقع داشت تابا کمک و ایجاد روابط نزدیک با طالبان، از مهار خطرات ناشی از قدرت گیری شبکه القاعده و عدم رشد و شکل گیری هسته های داعش، اطمینان پیدا کند که چنین نشد.
از لحاظ تلاش های سیاسی در سطح منطقه و تحت کنترول داشتن طالبان، ایران همواره در تلاش برای دورکردن طالبان از زیر تاثیر قدرتهای رقیب ایران در منطقه بوده است. شاید این تلاش ایران به صورت توهم و رویا مانده است. درست است که در ماههای گذشته برخی اختلالات در مناسبات طالبان و حامی و پروبالدهنده اولیهاش، یعنی پاکستان پیش آمده ولی مناسبات گرم و چندجانبه حاکمان جدید کابل با امارات، عربستان، ترکیه و قطر ابدا قابل مقایسه با مناسبات تنشآلود آنها با تهران نیست. این تحول در نفس خود، پیام خوبی برای تهران نداشته است و نشان میدهد که ایران با درک این ناکامی، یا مسیر تازه ای را برای همکار ی با طالبان در پیش خواهد گرفت، تا نتایج مطلوب را بدست آورد و یا اینکه با ایجاد روابط با هسته های مقاومت ضد طالبان، هم طالبان را به علت خلاف ورزی های شان، تحت فشار قرار دهد و هم زمینه های عینی بروز و چاق تر شدن بحران ناشی از حضور گروه های تروریستی مانند القاعده و داعش را به حداقل آن کاهش دهد.
از لحاظ اقتصادی، ایران با دورنمای اقتصادی و با یک چشم انداز جدید به روابط با طالبان، می نگریست. ایران انتظار داشت تا طالبان با حد اکثر امتیاز دهی به ایران در قسمت حقابه هیرمند که به یک مسئله حیاتی در سرنوشت ایران در چنین شرایط بحرانی مبدل شده، این نگرانی تهران را مرفوع سازند. اما با گذشت یک سال از حاکمیت طالبان در افغانستان، هنوز چالش های عمده فراروی حل مسئله آب هیرمند میان طرفین باقی مانده و شاید به این زودی ها هم حل نشود. در ضمن، پروژه مشترکی که تهران و دهلی در دوران پیش از به قدرت رسیدن دوباره طالبان در توسعه بندر چابهار و استفاده از امکانات کریدوری ایران جهت دسترسی بهتر هند به افغانستان و از طریق آن همچنین با آسیای مرکزی به راه انداختند هم، گرچه در دو سه سال اخیر زیر تاثیر تحریمها کم و بیش راکد بوده است، حالا با به قدرت رسیدن طالبان بیش از پیش چشمانداز مبهمی پیدا میکند. به نظر هم نمیرسد که برخی گشایشهای بحثانگیز اخیر در مناسبات میان طالبان با هند که عصبانیت و حساسیت پاکستان را به دنبال داشته است در این واقعیت تغییری ایجاد کند. شاید اگر جنگ اوکراین و سمتگیری روسیه برای استفاده از امکانات ترانزیتی ایران از جمله برای ارتباط با هند نبود احتمالا پروژه راکد چابهار هم بیش از پیش موضوعیت خود را از دست میداد.
در مجموع یک سال پس از قدرتگیری انحصاری وغافلگیرانه طالبان در کابل امیدها و حسابهایی که جمهوری اسلامی روی حسن رابطه با این نیرو باز کرده بود کمتر تحقق یافتهاند. حالا وضعیت در مناسبات تهران و حکومت جدید کابل نه تنها عادی نشده، بلکه در برخی جنبهها مشکلات و پیچیدگیهای تازهای پیدا کرده است. این معضلات در کنار مشکلات بیشتری که تهران در ارتباط با کاهش نفوذش در عراق و افت تاثیرگذاری بر بحرانها و معادلات این کشور و نقاطی مثل لبنان و یمن پیدا کرده بیش از پیش عدم موفقیت رویکردهای جمهوری اسلامی در سیاست خارجی را به نمایش میگذارند، رویکردهایی که از جمله بر این توهم استوار است که بدون داشتن مناسباتی روان و پویا با همه جهان میتوان در سطح منطقه بازیگری فعال و تاثیرگذار بود و روندها و معادلات را به سود خود رقم زند.