شجاع الدین امینی

منازعه چین و ایالات متحده امریکا بر سر تنگه تایوان، منازعه تازه و نوخاسته نیست. ریشه این منازعه، به پایان جنگ جهانی دوم و آغاز جنگ سرد بر‌می‌گردد. زمانی ‌که ملی‌گراها به واسطه کمونیست‌ها از پهنه قدرت چین رانده شدند و «مائوتسه دونگ» به‌عنوان اولین رییس جمهور «جمهوری خلق چین» بر سریر قدرت نشست، تنگه تایوان به کانون بحران میان چین و ایالات متحده امریکا تبدیل شد. جدا ماندن تنگه تایوان از بدنه چین، از سال ۱۹۴۹ به بعد به‌مثابه «بحران» میان چین و ایالات متحده برقرار مانده است. این بحران تا هنوز منجر به نبرد نظامی میان این دو کشور نشده است. چین همیشه بر سیاست «چین واحد» تاکید داشته است؛ چینی که تایوان را در خود داشته باشد. این سیاست از بدو تولد جمهوری خلق چین به رهبری مائوتسه‌ دونگ تا این دم که شی ‌جین پینگ رهبری چین را در دست دارد، با شور و هیجان شدید دنبال شده است. سیاست «چین واحد» منازعه چین با تایوان را مساله داخلی چین می‌داند و دخالت ایالات متحده امریکا را در این خصوص منتفی می‌خواند. اما ایالات متحده امریکا همواره خود را متعهد به حمایت از تایوان در برابر چین دانسته و بیجینگ را از کاربرد زور و خشونت علیه تایوان برحذر داشته است. یعنی اگر تایوان معروض هجوم نظامی چین قرار گیرد، ایالات متحده امریکا و متحدانش تمام‌قد در حمایت از تایوان در برابر چین به میدان خواهند ایستاد.

از زمان به قدرت رسیدن کمونیست‌ها در چین، رابطه میان چین و تایوان و به تبع آن ایالات متحده امریکا همواره پرتنش بوده است. اگر چین گاهی چنگ و دندان به سوی تایوان تیز کرده، در مقابل خود ایالات متحده امریکا را دیده است. اگر ایالات متحده در حمایت از تایوان نمی‌ایستاد، چین برای الحاق تایوان به بدنه خود بی‌آن‌که تاوان بپردازد، موفق می‌شد. تا قبل از دهه ۱۹۷۰ رابطه میان ایالات متحده و چین بر سر تایوان شدیداً پر‌تنش بود. چین در دهه ۱۹۵۰ دو مرتبه برای حمله نظامی به تایوان آماده شد، ولی از حد رزمایش نظامی در اطراف تنگه تایوان نتوانست گامی فراتر بر‌دارد. این رزمایش نظامی واکنش ایالات متحده امریکا را به دنبال داشت. پس از دهه ۱۹۷۰ چین و ایالات متحده گزینه نظامی را کنار گذاشتند و برای رفع تنش به روش‌های دیپلماتیک روی آوردند. هر دو کشور وارد میدان گفت‌و‌گو شدند و به سوی سیاست «آشتی» قدم گذاشتند. بحران تایوان، بخشی از گفت‌و‌گوهای مقام‌های دو کشور را تشکیل می‌داد. دغدغه ایالات متحده امریکا تنها حل و رفع بحران تایوان نبود، بلکه با اغتنام از فرصت، به دنبال آن بود که چین را وارد نظم جدید جهانی سازد. در دهه ۱۹۹۰ یک بار دیگر بحران تایوان رابطه میان دو کشور را پر‌تنش ساخت. این زمانی بود که رییس جمهور تایوان به ایالات متحده امریکا سفر کرد و دیدارهایی (اگرچند غیر‌رسمی) با برخی مقام‌های امریکایی انجام داد. خبر این سفر همچون بمبی در چین منفجر شد و شور و هیجان دولت این کشور را برای حمله به تایوان برانگیخت. دولت چین این‌ بار نیز فراتر از رزمایش نظامی و فراخوان سفیر خود از واشنگتن، گامی برنداشت.

این روزها یک بار دیگر بحران تایوان بر سر زبان‌ها افتاده و تنش در رابطه میان چین و ایالات متحده امریکا بالا گرفته است. ماهیت این تنش شبیه ماهیت تنش میان دو کشور در دهه ۱۹۹۰ است، با این تفاوت که این‌بار مقام‌هایی از ایالات متحده امریکا به تایوان سفر کرده‌اند. سفر نانسی پلوسی، رییس مجلس نماینده‌گان ایالات متحده امریکا و متعاقب آن هیات پنج‌نفره کنگره آن کشور به تایوان و دیدار آن‌ها با مقام‌های تایوانی، اختلافات را دامن زده است. این در حالی است که ایالات متحده امریکا تایوان را به‌حیث یک دولت مستقل به رسمیت نمی‌شناسد. سفر مقام‌های امریکایی به تایوان، خشم چین را برافروخت و این کشور را به واکنش وا‌دار کرد. اما، این‌ بار نیز مثل گذشته واکنش بیجینگ تا این دم به رزمایش نظامی خلاصه شده است و بیش از این نتوانسته یا هم نخواسته کاری انجام دهد. دقت و توجه روی بحران تایوان و تنش برخاسته از آن در رابطه میان چین و ایالات متحده امریکا از ۱۹۴۹ تا این دم، نشان می‌دهد که چین تمایل به هجوم نظامی گسترده به تایوان ندارد. این کشور می‌فهمد که با هجوم نظامی به تایوان، نه‌تنها تایوان را به بدنه خود نمی‌تواند ملحق کند، بلکه تاوان سنگینی روی دست خود می‌گذارد. به باور من، این چند نکته است که چین را در هجوم نظامی به تایوان متردد می‌سازد:

۱-‌ بیرون ماندن از دایره نظم نوین جهانی

چین از ۱۹۴۹ تا اواخر دهه ۱۹۷۰ در انزوا بود و حتا در حاشیه دایره نظم جهانی هم قرار نداشت. در این سال‌ها «مائوتسه‌ دونگ» حاکم مطلق و بلامنازع چین بود. او حزب کمونیست خلق چین را بنا نهاده بود و قدرت دولتی انحصاراً در چنگ این حزب قرار داشت. «مائو» بر «انقلاب همیشه‌گی» تأکید داشت و مصالحه و تعامل با غرب را ناسزا و سزاوار توبیخ می‌دانست. او متکی بر قدرت نظامی بود و نظامی‌گری را بیشتر می‌پسندید. دشمنی صریح او با غرب، سبب شد که از اتحاد جماهیر شوروی (متحد ایدیولوژیکی چین) روی برگرداند و راه خود را از آن جدا کند. در آن زمان «نیکیتا خروشچف» اتحاد جماهیر شوروی را رهبری می‌کرد. او سیاست «تنش‌زدایی» را در رابطه با بلوک غرب به رهبری ایالات متحده امریکا، در پیش گرفته بود. این سیاست خشم «مائو» را برانگیخت و «خروشچف» را متهم به تجدید‌نظر‌طلبی در «کمونیسم» کرد و راه خود را از او جدا ساخت؛ حتا برای تضعیف و براندازی او تلاش به خرج داد. اداره نظم نوین جهانی بیشتر در چنگ بلوک غرب به رهبری ایالات متحده امریکا و کمتر در چنگ اتحاد جماهیر شوروی قرار داشت. چین به رهبری «مائو» از شمولیت در نظم نوین جهانی به رهبری ایالات متحده امریکان هراس داشت و آن را خیانت به «کمونیسم» می‌انگاشت. نتیجه دوری‌ جستن چین از شمولیت در نظم نوین جهانی، «انزوا»، «فقر» و «سرکوب» برای مردم این کشور بود. غبار فقر و انزوا زمانی از دامن چین پاک شد که این کشور به شمولیت در نظم نوین جهانی به رهبری ایالات متحده امریکا و پذیرش الزامات و اقتضائات آن تن در‌داد. «مائو» که از میدان قدرت به در رفت و «دنگ شیائوپینگ» به جای او بر مسند قدرت نشست، سیاست «درهای باز» را در پیش گرفت. او دروازه چین را که قبلاً به روی دنیای غرب مسدود بود، باز گذاشت. جدیت در تداوم سیاست «درهای باز» سبب شد که این کشور از انزوا به در‌آمده و نقش اثربخشی در نظم نوین جهانی ایفا کند. قدرت و هیبت چین در روزگار حاضر، محصول شمولیتش در نظم نوین جهانی است که رهبری آن در چنگ ایالات متحده امریکا قرار داشت و دارد. اگر حالا، چین گزینه نظامی را روی دست گیرد و تایوان را معروض هجوم نظامی گسترده خود قرار دهد، بیم آن وجود دارد که دوباره از دایره نظم نوین جهانی بیرون بماند؛ چون هجوم نظامی به تایوان، واکنش شدید ایالات متحده امریکا و متحدانش را به دنبال خواهد داشت.

۲-‌ زیان اقتصادی

 اقتصاد چین تحت حاکمیت مائوتسه ‌دونگ، به شیوه مطلق سوسیالیستی اداره می‌شد. دروازه چین به روی دنیای غرب بسته بود و داد‌و‌ستد اقتصادی با آن‌ها وجود نداشت. مائو به زعم خود برای این‌که بتواند اقتصاد چین را شگوفا سازد، برنامه «جهش بزرگ به پیش» را راه‌اندازی کرد که حاصلی جز فقر و گرسنه‌گی و مرگ میلیون‌ها انسان نداشت. در عصر حکم‌روایی مائو، مجموع مبادلات تجاری چین با ایالات متحده امریکا ۳۳۶ میلیون دالر بود؛ چیزی کمتر از حجم مبادلات تجاری امریکا با هندوراس (کشوری با نه میلیون جمعیت) و یک دهم حجم مبادلات تجاری امریکا با تایوان که کمتر از دو درصد جمعیت چین را دارد.[۱] پس از مائو، قطار اصلاحات اقتصادی در چین به حرکت افتاد. این قطار رادنگ شیائوپینگ رهبری می‌کرد. او پس از آن‌که بر مسند قدرت نشست، برای این‌که بتواند اقتصاد کشورش را شگوفا سازد، سیاست «اصلاح و گشایش» را در حوزه اقتصاد روی دست گرفت. با اقتصادی که مطلق به شیوه سوسیالیستی اداره می‌شد، وداع کرد و به اقتصاد بازار آزاد با لعاب سوسیالیستی تن در‌داد؛ یعنی دولت تنها بازیگر مطرح در حوزه اقتصاد نمی‌توانست باشد و فضا برای نهادهای خصوصی باز گذاشته شده بود. در نظر «دنگ»، منافع ملی چین نسبت به ایدیولوژی اولویت یافت و جای «انقلاب همیشه‌گی» را «اصلاحات اقتصادی» گرفت. پس از نیمه دهه ۱۹۸۰ چین به نظام تجارت جهانی ملحق شد. دروازه‌های اقتصاد چین به روی دنیای غرب باز شد و بازار تجارت با دنیای غرب رمق و رونق پیدا کرد. مراوده با دنیای غرب بود که چین در دهه ۱۹۹۰ توانست خیزش عظیم اقتصادی را تجربه کند. داد‌و‌ستد گسترده اقتصادی چین از آن زمان به بعد با ایالات متحده امریکا و متحدان آن بود و هنوز هم است. می‌توان گفت چینی که امروز به‌عنوان قدرت برتر اقتصادی از آن نام برده می‌شود، محصول مراوده و تعامل سازنده با ایالات متحده امریکا و متحدان آن است. اکنون اگر وارد نبرد نظامی با تایوان شود، اقتصاد آن که محصول داد‌و‌ستد تجاری با دنیای غرب است، آسیب می‌بیند. دشوار است که بیجینگ خطر حمله نظامی به تایوان را به بهای توقف شگوفایی اقتصادی خود بپذیرد. البته این به مفهوم انصراف چین از تایوان نیست.

۳-‌ طولانی شدن جنگ اوکراین

جنگ روسیه با اوکراین، می‌تواند در رفتار جنگ‌طلبانه چین علیه تایوان تعدیل ایجاد کند و بیجنیگ را در حمله نظامی به تایوان مردد سازد. قبل از حمله روسیه به اوکراین، پیش‌بینی‌ها این بود که روسیه در مدتی کوتاه اوکراین را از پای در‌می‌اندازد، ولی این پیش‌بینی‌ها پس از گذشت هشت ماه از حمله به اوکراین، غلط از آب درامد. چیزی که تسخیر اوکراین را برای روسیه دشوار ساخته است، حمایت نظامی ناتو به رهبری ایالات متحده امریکا از این کشور است. بنا بر گفته برخی کارشناسان، روسیه این روزها در برابر اوکراین زمین‌گیر شده است و اگر وضعیت بدین‌گونه ادامه پیدا کند، ممکن این قدرت بزرگ در برابر اوکراین کوچک سرگیجه شود. این‌همه دارد پیش چشم چین اتفاق می‌افتد. سرگیجه‌ شدن روسیه در برابر اوکراین، چین را وا می‌دارد تا در مواجهه با بحران تایوان، موضع محتاطانه و اندیشیده شده اتخاذ کند. بحران تایوان شاید تله‌ای باشد برای در بند کشیدن چین از سوی ایالات متحده امریکا و متحدان آن. چین دقت به خرج می‌دهد تا اسیر این تله نشود. از این ‌رو، بیش از رزمایش و آرایش نظامی، کاری انجام نخواهد داد.

۴-‌  تفاوت در شکل و ماهیت جوامع چین و تایوان

ممکن است دولت‌مردان چین هوس حمله نظامی به تایوان را در سر بپرورانند، ولی برنامه حمله نظامی به تایوان، اقبال افکار عموم در چین را با خود ندارد. مردم چین در روزگار حاضر دل در گرو جنگ و انقلاب ندارند. شور انقلابی و ایدیولوژیکی در مردم چین زنده نیست. چون عصر حاضر، عصر «مائو» نیست. مردم چین اینک اهل سرمایه و تجارت‌اند. نظامی‌گری در میان مردم چین جذابیت پیشین خود را از دست داده است. مردم این کشور می‌دانند که درگیری نظامی با ایالات متحده امریکا و متحدانش، آنان را از درگیری با امر اقتصاد و تجارت باز می‌دارد. از دیگر سو، بافت اجتماعی ـ فرهنگی تایوان با چین از بدو جدایی تا این دم تفاوت عمیق پیدا کرده است. تایوان، جامعه‌ای باز و آزاد است، نهادهای دموکراتیک و مردم‌سالار در آن‌جا برقرار است، آزادی‌های سیاسی و مدنی تحکیم یافته‌، اقتصاد بازار رونق بیشتر دارد و مراوده و تعامل با دنیای غرب در سطح بلندی قرار دارد. می‌توان گفت که جوامع تایوان و چین در شکل و ماهیت در نقطه مقابل هم قرار دارند. مردم تایوان نمی‌خواهند به جامعه‌ای ملحق شوند که به واسطه حکومت استبدادی اداره می‌شود. الحاق و الصاق جامعه باز (تایوان) به جامعه بسته (چین)، با توسل به گزینه نظامی نه ممکن است و نه هم مطلوب.

نتیجه‌گیری‌

چین یک بار دیگر به سوی تایوان شاخ و شانه کشیده است. این در حد همین شاخ و شانه کشیدن می‌ماند. این‌که چین، تایوان را معروض هجوم نظامی گسترده قرار دهد و بخواهد آن را از این طریق به بدنه خود الحاق کند، دور از احتمال به نظر می‌رسد. هجوم نظامی به تایوان، تاوان سنگینی روی دست چین می‌گذارد. چین روی تاوان حمله نظامی به تایوان فکر کرده است. بیجینگ با حمله نظامی به تایوان، تنها با تایوان مواجه نیست؛ بلکه ایالات متحده امریکا و متحدانش در حمایت تمام‌قد از تایوان در برابر چین ایستاده‌اند. احیاناً اگر به تایوان حمله هم بکند، ضربه جبران‌ناپذیری بر پیکر اقتصاد خود وارد می‌کند؛ چون اقتصاد چین در تعامل تجاری با کشورهایی شگوفا شده که با حمله نظامی به تایوان ناگزیر با آن‌ها درگیر نبرد نظامی می‌شود. شعله‌ور شدن آتش جنگ میان چین و ایالات متحده امریکا و متحدان آن بر سر تایوان، در خرمن اقتصاد چین شعله می‌افکند. دولت‌مردان چین می‌دانند که تعامل سازنده با دنیای غرب، این کشور را از لاک انزوا و تحقیر در‌آورد و تبدیل به قدرت برتر اقتصادی کرد. از این ‌رو، گلاویز شدن با غرب بر سر تایوان، ممکن است این کشور را دوباره به حاشیه نظم نوین جهانی براند. چیزی که هویدا است، عدم انصراف چین از الحاق تایوان به بدنه خود است. مذاکره تا این دم نتوانسته آرزوی دولت‌مردان چین را برآورده سازد؛ ولی گزینه نظامی هم همیشه روی میز آن‌ها قرار داشته است. روزگاری مائو به هیات مذاکره‌کننده امریکایی گفته بود که در صورت لزوم، چین ممکن است ۱۰۰ سال بعد با هجوم نظامی به تایوان، آن را به بدنه خود الحاق کند. شی جین ‌پینگ و کسانی بعد از او هم شاید بخواهند ۱۰۰ سال بعد با توسل به هجوم نظامی تایوان را به بدنه چین ضمیمه کنند؛ امری که تا این دم نه ممکن به نظر می‌رسد و نه هم مطلوب.

[۱] . هنری کیسینجر .(۱۴۰۰). چین، نشر فرهنگ معاصر، چاپ پنجم، ص ۴۴۶٫

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *