مرگ، نام، واژه، شناسهی یک رویدادِ اندوهناک و بدترین گاهیست که پایانهی زیوِش هر آدم را فریاد میکند.
مرگ در پی آن نیست که با نواختن ناقوس ماتمزایی بر یک انسانی چه بر سر او میآید؟ مرگ در پی آن نیست که غوغای ورودش به بالین کسی، کسانی را بر بالین اندوه کسشان مینشاند. ولی مرگ میگوید، او تنها عادل و بی تبعیضی است که خاطر کسی را ندارد و شاه و گدا را یکسان در آغوش میکشد.
مرگ اما، هیچ چیزی پسا ربودن انسانی را بیمه نمیکند که با خودش به دیار عدم میبرد. برای مرگ مهم نیست که قربانیاش آتشکار آتشکدهی عشق بوده یا سقای سردابهی جنون.
برای مرگ، مرگ دادن ارزش اول دارد و خاموشانه به ما میفهماند که درنگی کنیم برای رسیدن نوبتِ مان. و تا رسیدن زمان قاصد مرگ خودِمان، خودِمان را آمادهی سفر بیبرگشت کنیم تا بیمه شده باشیم.
مرگ برای هر کسی یک وعدهی خداست. مگر مرگِ با نامِ نیک و خوی فرشتهگون و احساس آزاد اندیش و ایستایی برای انسانیت و عدالت برای انسانیت و برتری نجویی از دگران گواراترین نوعِ مرگ است که نصیب هر کسی حتا هر شاهیْ و سلطانیْ نمیشود.
اما افتخاری برای گداییست که با طینت پاک و دست پاک و قلب پاک و آکنده از مهر به سوی پروردگارش میرود و هراسان زمان پرسان نیست.
معشوق خدا باور، انسان وطنپرور، مبارز فراخگستر، عدالتخواه ستبر و عندلیبِ کوچههای آزادی شهر آشیان بدل میکند.
این گونههای شاهین رفتاری نصیب هر کسی هم نمیشود. زنده یاد استاد محمدی شاهینی بودند بر فراز کاشانهی پارسی و فارسی و دری فارسی.
استاد چنان باز آمدند و چنان به تکرارِ پروازها آمدند که از هر آزمونی سرافراز برآمدند. استاد جاویدان نامِ ما کارگرِ پُرکاری بودند در آوردگاهِ شناسهیی پارسیگویان و تاریخ سرزمینمان.
استاد ارچند و هرچند و هرگاهی از گستردهگی دامهای پهن شدهی بیدادهای تباری رهیده و جان به سلامت بردند و چون قُوی زیبا دادرسی را حتا بالاتر از توان جان شیرینشان زمزمه کردند.
استاد محمدی مانند برخیها ظاهر گفتار نبودند و بهتر کردار هم بودند. استاد در گاهنامهی هویت محوری هستی پر افتخارشان بسی دردها دیدند و بسا رنج ها کشیدند.
بسیاریها همهگاه در پی سپردن و فرستادن ایشان به دیار عدم بودند تا صدای ملکوتی و گلبانگ رسا گفتاری و قلم شیوا نوشتاریشان را به نیستی بسپارند که نشد.
استاد زخمهای خنجرهای ناسپاسی زیادی را متحمل شدند، مگر از آنجا که به وفای کسی دربند جفای کسی بودند همچنان کوه استوار ایستادند. هر خنجری که به سینهی شان خورد، در جاه شکست و قامت استوار استاد نه شکست. چون استاد برای وفا به عشق هویتی و زبانی و ملیشان، در بند جفا آفرینان بودن را مایهی افتخار میدانستند.
اسناد آن پرستوی کوچیدهی امروز از سرزمين زندهگانی و آن لالهی بریده شده از لالهستان ما درست در فصل رویش سبز بهار و گل و لاله و سنبل ما را تنها گذاشت، استاد، آن قناری خوشگفتار و بهتر از خوش گفتاری، راست گفتار خوشالحان دلاور و نترس بود که هر بدعتی را برشمرد و هر جفایی را نشانه رفت و هر انکار از حقیقت را عالمانه به اقرار واداشت.
شاید این اقرار مقرنین صدایی از گلوی شان بیرون نیاورد ولی در وجدانهای خفتهی شان تکانه های خفته و پنهان از دید دگران وارد کرد.
استاد محمدی جبر ستوران لشکرهای جعل و جهل را آشکارا بیان کرد و نوشت و گفت و از لگد مال شدن زیر چکمههای بیداد نهراسید. استاد، استادانه و به طرز گفتار و روش منحصر به فرد خودشان به جنگ با رگبار تیرباران بارانهای وحشت رفتند و تنها رفتند.
استاد چنان از پامال شدن در و دیوارهای شهر و کشور ما توسط ایادی وحشت خسته بودند که با وجود آماج قرار داشتن یورش درندهخویی تازندهها بر خود شان، همچنان قلب تپندهی بی هراس فریاد گلوی راستگفتاری داشتند. شکنج صدای موج خروشان راستی آزمایی تاریخی و کهنی استاد در افغانستان اصلی شناسی یا خراسان زمین پارسی سرای دیروز اگر مانندهی فردوسی شاهنامهی نظم فارسی نیافرید. ولی شاهنامهی تاریخ شناسی پارسی را آفرید که در قیاس برخیها هم نیاید. نگاه استاد به تاریخ افغانستان تنها نگاه منتقدانهی یک رویه به خاطر جفا به زبان نبود. نگاه اسناد در پیمانهی لبالب از عشق به کشوری با آخرین نام افعانستان بود. نگاه استاد برای زیستن در افغانستان بدون برتری خواهی ولی دور همی همه اقوام شریف افعانستان بود.
نگاه استاد برای معطوف داشتن نگاههای خیره سران حقیقت نه نگر به واقعیتهای بدون زوال افغانستان کثیرالملیت بود که هیچ کسی از هیچ کسی برتری خواهی قومی نداشته باشد. نگاه استاد نگاه وارهیدن تماميتخواهی از توهمات منم و منمیها بود، نگاه استاد محمدی نگاهی بود پرسنده و بازجویانه از آنانی که آشنایان بودند و آشیانهای ما را یا ویران کردند و یا به جبر تصاحب نمودند.
استاد آروزهای زیادی داشتند تا دونصفتان دگر روا ندانند که ملت در امتداد حاکمیت ظالمانهی آنان درد داده شود و از بندهای بیداد رهیده نشده باشد. میدانیم که استاد با شور هستی جدل بیپایان داشتند و با رفتن شان یک چراغ دیگری از چلچراغهای بیشمار عدالت خواهی خموش شد. ره ما گرچه با رفتن استاد تاریک شد، ولی بیتردید شمع فروزنده به دست استاد روشنگر راه دهها نسل از امروز تا آیندههای با ما و بدون ما خواهد بود. حقیقت و واقعنگاری، کهنی، جاری، هویتی و جغرافیایی و شناسهیی از میراث گرانبار استاد است که بایستی همچنان روشن نگه داشته شوند و پربارتر شوند.
نویسنده: محمد عثمان نجیب