بخش هشتم
ما میتوانیم نوازشگر قلبهای مجروح از دردِ اندوهبار انسان باشیم. ما میتوانیم انسان درمانگر روح سرگردان انسان باشیم. ما میتوانیم بدون اندیشهی دینی یا مذهبی و بدون وابستهگی به آخرت و حاضرت انسان رهیده از گناه باشیم. ما میتوانیم به هر دینی که باشیم و به هر آیینی که وابسته باشیم بندهیی پاینده باشیم و از طراز بلند گفتار پیام گویایی از مهر به هم داشته باشیم و التفاتی به خود کنیم از گناه بگذریم و به فنا باور کنیم. به انسان احترام کنیم و در کمین مدام به دست آوردن خدایی باشیم که خالق ماست.
ما را بایسته است تا در نجابتِ نجیب انسان پایدار باشیم. در اطاعت و عبادت استوار باشیم در رسیدن به فروتنی بیقرار باشیم و نهال پربار میوهی فروتنی و شکسته غرور باشیم. هر مدام ما واعظ بحث خلقت و اخلاق باشیم و هریک ما نماد عبادات آن ذات پاک باشیم که ما را درایت کاردانی داد و پیام دادرسی روز جزا را داد.
دستان مان را پاک نگهداریم، دلهای مان را آراستهتر سازیم. به پاکیهای زیاد زندهگی را صیقل دهیم و شمیم گیسوان دعا را نوازشگر خود سازیم. آنگاست که ما حریف بیشکست بدی ها میشویم، آنگاهست که آواز بلند گلوی گفتارخو همچو نوای نای میشویم و بر مقدرات تن در می دهیم و در باز تابندهگی نمکین خوبیهای زندهگیمان بالنده پرهای پروازها میشویم. چون میتوانیم رضایت او تعالی را به دست آوریم و دعاهای بندههای نیک خدا را نصیب میشویم. چون ما گدای بخشایش و بخشندهگی ربالعالمین هستیم. ما گدایانیم که میپرسیم ره دلهای مان کجاست رفتنها؟ و ما شنونده های جواب جلیلی میشویم که میگوید مان با هنر است راهِ دل را رفتن، ز یمین و ز یسار نابابها را برچیدن، تا ناکجا و با کجا بیخدا نهتوان رفتن، سزاست ما را از عشوه و ناز بریدن و خویشتن را از خویشتنی بازداشتن. نه عندلیب بد خوان بودن و طلعتِ دون صفتی داشتن، خویشتن را با طهارت آراستن و به عبادت و تلاوت آبستن. و چنان است بیخیال فردای روشن را انتظار داشتن. فردایی که در پی آموزش و پرورش روحی و حسمی و هوشی ما و تلاش برای رستگاری مان به دست میآید.
ما میتوانیم آرایندهگان آیندههای سرزمین خویش باشیم تا نسلهای امروز و آنانی که در راه اند ما را الگوی رفتار خویش قرار دهند. نه به اجبار. هرگاه نتوانستیم حاصل سبز و بلند بذر آموزش نیکیهایی باشیم که از آموزگاران عزیز خویش داریم، آنگاهست که به خطا میرویم و دگران را هم به خطا میبریم.


ای انسان بیا تا از کردار بد بپرهیزیم و با انسان همآورد و آگاه همنشین باشیم تا اگر ما او را رهنمای نیک نشویم، او ما را به راه خطا نبَرد. زیرا ارادهی شیطانی داشتن انسان را دور از انسانیت نگهمیدارد و آنگاه که در سیاهچالهی بدیها و بدکنشیها افتادیم دیگر راهی برای برگرد نیست.
چه بهتر که هیچ دوستیْ نداشته باشیم اگر هزار دوستِ بی هنر و بی خبر و بیاثرِ مثبت داشته باشیم. زندهگی اینسان زیبایی ها دارد که با زیباترینهای خلقت همپیمان باشیم. آنانی که میتوانند ما را همدم و همگامِ نیکیها باشند. نه آن که هم در خواب راحت باشیم و هم در گذراندن روزگاران، ولی از معنویت توشهیی نداشته باشیم و هی در پی مادیات باشیم.
گاهی که سروکار مان ناخواسته با چنان افرادی میشود، بهتر است تا به یاد بیاوریم که از خواب میترسیم و در بستر نمیخسپیم تا در رویا نبینیم که در لجنزار آدمهای بدکرداریم که همه طغیان دارند. اگر همهی ما از طغیان نفس و هوای نفسانی نفرت داشته باشیم که داریم، بیگمان به پیام دلهای مان گوش میدهیم که هوشدار و به بدکاران باور مکُن. خوشی های آنان سرابهای کذابی بیش نیستند که فقط در گذر اند.
فردای نامیمونی دنبالهی این مستی های زودگذر و غرور آورند که آدم را از راه آدمیت به بیراهه میبرند. انسان خردمند میداند که رهیدن از این راه اگر رفتی محال است و مجال نیست. پس هرگز به آن راه نمیرود، حاصل دوران زندهگی ما تا رسیدن به آرزوهای نیک انسانی ما چنان بستهگی ناگسستنی با آموزش و پرورش و مطالعه و خودآگاهی دارد که نمیشود نفسی بایستهی بدون آنها کشید، مگر نفس کشیدنهای بیاهمیت. در نتیجهی توسل به خردگرایی هاست که میتوانیم انسان عاقل بار آئیم و با جامعهی آگاهان همگون شویم و از خرافات و جهالت بپرهیزیم و کامگاری ها را در عنایات الهی چشم داشت داشته باشیم…
ادامه دارد
نوشتهی: محمدعثمان نجيب